نشر این خبر با یاد ناشر"سرزمین جاوید" شایسته است
شاعر سينماي مستند ايران رفت...
کارگردانی که آرزویش برآورده نشد
من رفتم! ناراحت نباشید!
مرثیه گمشده
کرونا « یار درخانه» را گرفت
چه شد که پس از چهاردهه فعالیت در سینما، ناگهان به شعر بازگشتید؟ خاستگاه این بازگشت به خودِ اولیهتان، از کجا بود؟
من سالها به صورت جدی آکاردئون میزدم و بعدها هم کنارش گذاشتم. موسیقی هم به زمزمههای کنج اتاق کشیده شد. درست پنج سال پیش سر فیلمبرداری یک کار مستند احساس کردم نمیتوانم بایستم. یعنی کمردرد و سالخوردگی و.... این یکی از دلایلی بود که دیگر نمیتوانستم ساز بزنم و فیلم بسازم. این را باید بگویم که من از همان آغاز کار، آگاه بودم که دارم راه متفاوتی میروم، چون از قبلترها با تکهتکهکردن فیلمهایم و مانعتراشیدن، سعی داشتند من را سر جایم بنشانند، اما من مثل اسفنجم. اسفنج ضربه را میخورد اما دوباره برمیگردد سرجای اولش. برای اینکه وقتی فیلمم را تکهتکه میکردند میآمدم در اتاقم و ساز میزدم یا مینوشتم. این شد که همه دستبهدست هم دادند که نه میتوانستم فیلم بسازم، نه ساز بزنم، و... خب حالا باید بازمیگشتم به چیزی که چهل سال آن را گذاشته بودم کنار.
اما این بازگشت هم در حاشیه بود. چون شما بارها گفتهاید که «سینماگری در حاشیه» هستید. اینجا در شعر و موسیقی و حتی در ترجمه هم در حاشیه هستید.
بله، من از خودِ ساختن فیلم بسیار لذت میبرم، اما از حواشی آن بیزارم. درصورتیکه از همه آن سینماگرهای در متن هم زودتر وارد سینما شدم. من از خود این فرایند خلاقیت لذت میبرم، و از اینکه از آدم بت بسازند بیزارم.
نگران نیستید فراموش شوید؟
بشوم هم مهم نیست. مساله آن جرقهای است که گفتم. زندگی جرقهای است میان دو تاریکی. یک چیز را میدانم، و این، آنجایی است که این جرقه زده شده، که به شعر میانجامد. و حالا من و شعر اینجاییم. من هم نگران نیستم. ممکن است که فراموش بشوم، ممکن است که نه. من کاری را میکنم که دوست دارم و براساس این دو اصل است: یکی باورم و دیگری اینکه بدانم از استعداد و توانم کم نگذاشتهام. اما برایم، این کشمکش و چالش جذاب بوده، برای همین راهی را انتخاب کردم که متفاوت بوده. من هرگز سفارشی کار نکردم، هرچند کارهای سفارشی گرفتم.
احمد طالبینژاد هم در یادداشتی دقیقا به همین نکته اشاره کرده که خسرو سینایی حتی آنجا هم که سفارش گرفته، امضای خودش پای فیلم است.
برای اینکه من این کار را نمیکنم که دیگرانی که آن بالا نشستهاند برایم هورا بکشند. من باید با خود اثر زندگی کنم، با آن فکر کنم و درنهایت حاصل خلاقیت من باشد. اگر این کار را نکرده نباشم و تابع خلاقیت دیگری باشم مطمئن باشید کار من نیست. همیشه به دوستان جوان جویای فیلمسازی گفتهام، فیلمی که امروز میسازید با این دید بسازید که انگار چهل سال دیگر هم دیده میشود.
مجموعهشعر «تاولهای لجن» سال 42 منتشر میشود؛ یعنی هشت سال پس از «میعاد در لجن» نصرت رحمانی. آیا شما آن کتاب را دیده بودید یا این «لجن»، تصویر شما نیز از آن دوران سیاه بوده؟ دوران پس از کودتای 32؟
یک نکته را بگویم من اخلاقا در سینما هم همینطور هستم، اگر بدانم کاری یک جایی شده، آگاهانه از آن پرهیز میکنم. مثلا فیلم «عروس آتش» (1378) را که میساختم، در ابتدا در روزنامهها به اسم «خاک سرخ» معرفی شده بود. خانمی به من زنگ زد و گفت که کتابی دارم به اسم «خاک سرخ». من نه آن خانم را میشناختم، نه کتابش را دیده یا خوانده بودم. من بلافاصله قبول کردم و اسم فیلم را عوض کردم. هرچند کار سختی بود. اما برگردم به پرسش شما. شاعران آن زمان که من نوجوانی بیش نبودم، مثلا کسانی که حالا از آنها کمتر نامی برده میشود، مثل «کارو» یا نصرت رحمانی بود یا.... من در شعر ابتدای کار تحتتاثیر نادر نادرپور بودم. نادرپور در زمانه خودش درواقع - هنوز هم فکر میکنم- کلامش در شعر فاخر بود، هرچند بعدها به دلایلی از جمله اقتضای سیاسی و اجتماعی و خروج ایشان از ایران، کمکم به فراموشی سپرده شد. واقعیت این است که ایشان روی خیلی از جوانهای آن روزگار از جمله من تاثیر گذاشت و حتی روی شاعرانی که امروز ما از آنها به عنوان شاعران دهه چهل و پنجاه یاد میکنیم.
آقای سینایی، نگفتید نصرت رحمانی و کتاب «میعاد در لجن» را خوانده بودید یا نه؟
نصرت رحمانی را هم خوانده بودم. کارو هم. اما این نکته را هم اضافه کنم. من همیشه اسم را در آخر کار میگذارم. در فیلمهایم هم. وقتی شروع میکنی، دیگر آن اثر هنری-ادبی است که آدم را پیش میبرد؛ یعنی جریان اثر است که آدمی را با خود جلو میبرد.
پس تشابه «لجن» اتفاقی بوده؟ عنوان «تاولهای لجن» را شما از کجا آوردید؟ ایده اولیهاش به کجا برمیگردد؟
من وقتی آن لجنزار و طاعون را میدیدم و تاولهایی که از زمین میجوشید و آدم میشدند و تمام مصائبی که بر کره خاکی است و مسبب آن میشدند، خیلی طبیعی است که تاولهای لجن میتوانست شکل بگیرد.
شما شعر «تاولهای لجن» را که عنوان کتاب نیز از آن میآید خارج از ایران گفتید؟ فکر کنم سال 40؟
از خارج شروع شد، ولی در قطار وین به ایران کامل شد و رسید به ایران. در آن سالها من دانشجو معماری و موسیقی بودم، و وین فضایی بود که به ذهنم الهام میداد. «تاولهای لجن» مربوط میشود به ساختمان کلیسای استفان مقدس که بزرگترین کلیسای وین است و برج بلندی دارد. این کلیسا از دو جهت برای من خاطرهانگیز است. یک: وقتی از دانشگاه به منزل میرفتم سر راهم بود، و در آن سالها زمستانهای وین خیلی سرد بود. سر راه به منزل سردم میشد، میرفتم در کلیسا که سرما را تحمل کنم. معمولا یک نفر هم در کلیسا ارگ میزد. آنجا بود که آن جنبه ماورایی موسیقی را کشف کردم. برای اینکه آثاری که تمرین میشد از آهنگسازان دوران باروک بود از جمله باخ. آنجا در آن تنهایی و فضایی که این موسیقی در آن میپیچید، به من چیزهایی شبیه شعر الهام میشد. و طرف دیگر ماجرا این بود که در آن زمان من کتابهای مختلفی میخواندم.
به چه زبانی؟
به زبان آلمانی میخواندم. و به شدت هم تحتتاثیر آلبر کامو بودم و مقداری هم سارتر؛ مساله وجود، ما چه هستیم، که هستیم، به کجا میرویم و... در زیرزمین این کلیسا اسکلتهای کسانی که در آن طاعون قرن 15 و 16 اروپا مرده بودند، جمعآوری شده بود، و یکی از جاهایی بود که توریستها را به آنجا میبردند. من هم خیلی وقتها با این توریستها میرفتم. آنها که میرفتند و من تنها میماندم در میان اسکلتها، مساله هستی برایم سوال میشد: یک علامت سوال بزرگ.
اینجا اولین جرقههای شعری شما زده شد؟
جرقههای شعری من در 12 تا 13 سالگی زده شده بود، اما پختگیاش اینجا بود. شعرهای «تاولهای لجن» دقیقا حاصل آن دوران است که یک نوع اگزیستانسیالیسم که در آن زمان باب روز بود، روی من و شعرم تاثیر گذاشت، ولی بعدها که آمدم ایران دیدم خیام این حرفها را قرنها پیش زده. بهاینترتیب درواقع «تاولهای لجن» حاصل آن دوران و آن تفکر است.
حضور شما به طور کل در عرصه هنر و ادبیات، در آغاز بهعنوان یک «شاعر» بود. ناصر تقوایی هم با تککتابش «تابستان همانسال» عطای حضور ادبیاش را به لقایش بخشید و به سینما روی آورد، هرچند ادبیات هرگز رهایش نکرد. و این را خودش نیز بارها اذعان میکند. چرا این کتاب در همان نقطه ماند و شما هم عطای شاعربودن را به لقایش بخشدید؟
من تصمیم نداشتم شاعر باشم، و به همین دلیل هم شعر را دوست داشتم. از همان کلاس هفتم و هشتم میدیدم یکدفعه ذهن من میرود سمت دیگری که یک چیزهایی مینوشتم. جدی هم نمیگرفتمش. تا اینکه همکلاسیهای آنزمانم به گوش زینالعابدین موتمن معلممان رساندند. موتمن نویسنده «آشیانه عقاب» و کتاب دیگری به نام «گلچین صائت تبریری» بود و در زمان خودش چهره برجستهای بود. ایشان گفتند سینایی شنیدم شعر میگویی؟ و این شد که من شعرهایم را به او نشان دادم. وقتی خواند، گفت از این به بعد هفتهای یکبار شعرهای تازهات را بیاور. یادم هست اینقدر شعر برایش بردم که گفت تا وقتی اینقدر جوانی، جوشش داری، قدر آن را بدان، چون پا به سن که بگذاری دیگر نمیتوانی. و جوشش خاموش میشود. یادم میآید که خودم را تست میزدم که میتوانم یا نه.
چگونه؟
مثلا مسابقه ترجمه یک شعر انگلیسی به فارسی در مجله «ترقی» یا «تهرانمصور». من آن زمان انگلیسیام خوب بودم. انجمن ایران-انگلیس میرفتم. شعر را ترجمه کردم اما نفرستادم. قبل از رفتن به اروپا، در خیابان رشت، بعد از طالقانی فعلی در منزل ابوالقاسم حییم، جلسات ادبی برگزار میشد. در این جلسات، فریدون مشیری و سیمین بهبهانی حضور داشتند. در این جلسات جوانانی بودند که در حیاط مینشستند و هر کسی شعری میخواند مشیری و بهبهانی راهنماییاش میکردند. بعد از دو-سه جلسه با کلی نگرانی من هم شعری خواندم. 16 سالم بود.
مشیری و بهبهانی چیزی نگفتند؟
چرا. آنها هم تشویقم کردند. این را هم بگویم در آن زمان نه سهراب زیاد مطرح بود و نه فروغ و نه شاملو. من شعرهای مشیری را هم دوست داشتم. مشیری از نظر حسی ظرافت خاصی داشت، و از این منظر روی من تاثیر میگذاشت.
نادرپور را فقط از طریق کتابش میشناختید؟
توی دفتری که اول خیابان حقوقی (ادامه خیابان سمیه) بود و مربوط به فرهنگ و هنر، آنجا دیدمش. یکی-دوبار. شاید از طریق ژازه تباتبایی بود. آشناییام با ژازه حدود سال 35 بود. در آن زمان موسیقی کار میکردم، که اولین گروه موسیقی جوانان ایران بودیم. زیرعنوان انجمن فوقبرنامه دبیرستان البرز. در آن زمان شاگرد نقاشی مرحوم رضا صمیمی نیز بودم. استاد موسیقیام والودیا اهل چکسلاوکی بود. من در همان زمان به همراه یکسری از بچهها به نمایشگاه بهروز گلزاری رفته بودیم. در آن میان دو نفر از ما که سنشان بیشتر بود عدهای دورشان جمع شده بودند و داشتند باهم بحث میکردند. یکی ژازه بود و دیگری ناصر اویسی. ما هم وارد بحث شدیم. اینجا بود که به ما گفتند بیایید گالری ما، که من به اتفاق بچهها رفتیم که بعدها من دو فیلم هم درباره آن ساختم. آشنایی با آن فضا در تصمیمگیری من برای راه بعدی زندگیام موثر بود، و البته کتابهای زیادی که میخواندم. داستان شب هم بود که هوشنگ مستوفی در رادیو میخواند. اینجا بود که فکر کردم میشود با هنر هم زندگی کرد.
عجیب است که در دهه چهل که اوج شعری معاصر است و شما هم جز اولینهایی هستید که کتاب شعر دارید، اما... و اینطوری میشود که اولین حضور شما به عنوان شاعر کات میخورد به موسیقی و معماری و در آخر سینما.
خانواده ما در فضای شعری نبودند، برای آنها و به ویژه در آن زمان بر اساس سنت خانواده پزشکی اولویت داشت. درهرصورت، من چهار سال معماری و سه سال همزمان با آن آهنگسازی میخواندم، و البته شعر هم در خلوت اتاقم.
و بعد شما همه این لحظههای آنی را از شعر و نقاشی و موسیقی و.... آوردید در مدیوم سینما.
دقیقا. چرا من سینما را انتخاب کردم؟ و این همان چیزی است که مشکل من با سینمای ایران نیز هست. نه فقط سینمای ایران، سینمای جهان هم. شما درست میگویید، من میتوانم در سینما، کلام، موسیقی و تصویر و... را باهم جمع کنم و آن چیزی که میخواهم بگویم. علت انتخاب سینما این نبود که که من عاشق فلان هنرپیشه بودم. هنوز هم مشکلم همین است. یا مثلا عکس فلان بازیگر را بزنم به دیوار. برای من سینما یک مدیوم مجتمع بود که احساس میکردم در این مدیوم مجتمع، میتوانم همه آن چیزی که طی عمرم تجربه کرده بودم جمع کنم، و این، آنجایی است که مشکل ایجاد میکند. خیلیها فکر میکنند من با سینمای قصه مخالفم.
اتفــــاقا شـــما در مستندهایتان هم از تخیل به خوبی کار گفتهاید، قصه هم دارید، هرچند قصه نه به شکل مرسومش، قصه به سبک و بیان خودتان.
اتفاقا میخواهم بگویم بسیاری از مستندهای من مستند نیست. اگر من فیلمی مثل «شرححال» ساختهام درست است که ابزارها واقعیاند، درست است که داستان و هنرپیشه به آن مفهوم درآن نیست. اما تمامی این ابزارها با یک تخیل شاعرانه از طریق مدیوم سینما بیان میشود.
یعنی بیان سینمایی خسرو سینایی. یعنی ما باید از این زاویه نگاه کنیم.
این بیان سینمایی خسرو سینایی مبتنی است بر سالها سروکارداشتن با شعر در کلام و تصویر شاعرانه، و موسیقی در عمل، و سرانجام اجماع و جمعشدن اینها باهم.
حــتی نــقاشی هم. مجسمهسازی هم.
بله. برای من سینما چه داستانی، چه تجربی و... همه محترم است. نکته اینجا است که هرکدام در جهت خود باید ساختار محکمی داشته باشد.
شما جزو معدود کارگردانهایی هستید که ادبیات به شکل مستقیم و غیرمستقیم حضور جدی داشت در زندگی هنری و شخصی شما داشته است. این ادبیات چطور با شما پیش آمد؟
از جرقههایی که آگاهانه افتاد نگاه ریچارد واگنر به اُپرا بود. اپرای واگنر بر اساس تفکر «اثر هنری مجتمع» است. اپرا در تفکر واگنر، فقط آواز موسیقی نیست، بلکه دکور هست، لباس هست، بازی و موسیقی هست، متن هم هست... اینها با هم باید یک کل را بسازند. و اینجا آنجایی است که برای من که سابقه شعر داشتم و در موسیقی و معماری و نقاشی هم تا حدودی تجربه داشتم، سینما بهترین جایی بود که میتوانستم همه را باهم داشته باشم، اما نه سینمایی که عادت مخاطب باشد. سینما برای من ابزاری است که بتوانم ذهنیتی را در آن پیاده کنم، و چون رشته تحصیلی نهاییام هم سینما بوده، طبیعی است که این مدیوم را انتخاب کنم. هرچند من چهارسال معماری خواندم و سه سال هم آهنگسازی را همزمان با معماری، و هر دو را هم ناتمام رها کردم، وولی سینما را تمام کردم. آشناییام با منوچهر طیاب بود که راه ورود من به سینما بود. طیاب داشت یک فیلم دانشجویی میساخت و از من خواست در آن بازی کنم. اینجا شروعی بود برای اینکه از موسیقی و معماری جدا شوم و سینما بخوانم. اما وقتی فکر میکنم که چه شد رفتم سینما، میبینم ریشه در کودکیام داشته. در دبستان و کودکستان از کلاس سه و چهار، هروقت تئاتری بود یا دکلمهای بود، من را میبردند. حتی در کودکستان لباس ملوانی تنم کرده بودند و من شعری به زبان فرانسوی در کودکستان رشدیه ساری خواندم. منتها اینها بالقوه بود تا اینکه به وسیله طیاب بالفعل شد. البته فیلمهای نئورئالیسم ایتالیا و اروپای شرقی را میدیدم که سینما فقط آرتیستبازی هم نیست، میتواند از نظر فکری و ذهنی و ساختار مثل ادبیات باشد. این را هم اضافه کنم ردشدنم در یک امتحان معماری و کتاب شعرم هم دلیل بر ورودم به دانشکده سینمایی وین شد. من وقتی شرکت کردم «تاولهای لجن» هم همان سال چاپ شده بود، وقتی من گفتم سه سال آهنگسازی، چهار سال معماری خواندهام و یک کتاب شعر هم دارم، خیلی راحت پذیرفته شدم. از 120 نفر فقط 8 نفر قبول شدند، در این میان آن 120 نفر، سهراب شهیدثالث و منصور مهدوی هم بودند.
پیوند شعر و سینما هم در برخی کارهایتان هست: مثلا فیلم «عبور از نمیدانم» که درباره محمدابراهیم جعفری نقاش معاصر ایرانی است. یا فیلم کوتاهی که بر اساس شعر «فعل مجهول» سیمین بهبانی است.
خب، من به عنوان یک آدم بازیگوش سعی میکردم هر بار چیزی را در هنر تجربه کنم. راجع به محمدابراهیم جعفری هم حالا که به نام ایشان اشاره کردید باید بگویم یکی از معدود کسانی است که میتوانم او را به عنوان یک شاعر فطری ناب نام ببرم و شعرهایش را قبول دارم. ایشان از بسیاری از شاعران مطرح ما شاعرتر هستند. به بیانی دیگر، نقاشی که شاعر است. فیلم «عبور از نمیدانم» هم در ستایش او شعرهایش است.
از شعرهای خودتان در فیلمها استفاده میکردید؟
بله. در بیشتر فیلمهایم. شعر از همان نوجوانی با من بود. همیشه زیر بالشم یک دفترچه و کاغذ داشتم.
وسوسه نشدید قصه هم بنویسد؟ به ویژه مثل صادق هدایت که بعدها فیلم «گفتوگو با سایه» راهم درباره آن ساختید؟
البته از همان دوران دبیرستان البرز من انشانویس خوبی بودم، اما نه آنطور که قصه بنویسم. درباره هدایت باید بگویم یک روشنفکر واقعی زمانه خودش، که بسیار حساس بود، از کودکی. نگاه امروز من به هدایت، آدمی است که درد دنیا دارد، ولی آرمانگرا است، واقعبین نیست در بسیاری از مواقع، در جزییات میخواهد بپذیرد، اما زورش نمیرسد که آن را عوض کند. تلاشش را هم میکند. هدایت انسان ایرانی واقعی است که من میگویم روشنفکر واقعی ایران است. برای اینکه ما به خیلیها میگوییم روشنفکر، اما نیستند و با شعار زندگی میکنند. هدایت دغدغه فرهنگ ایرانی، انسان ایرانی را داشت، و آثارش این را نشان میدهد که در این جهت رفته است. اما درباره خودم و قصهنوشتم باید بگویم من در آن زمان که در رشته کارگردانی سینما درس میخواندم، رشته جانبی فیلمنامهنویسی را هم انتخاب کرده بودم. برای فیلمنامهنویسی باید از یک داستان اقتباس میکردم. یک داستان سوررئال به نام «بازگشت» به زبان آلمانی نوشتم. سالهای 46 بود. بعد آن را به فیلمنامه تبدیل کردم. اتفاقا یکی-دو سال پیش آن را ترجمه کردم و در مجله «شوکران» چاپ شد.
پس شما یکجوراهایی مدام در پی کشفاید. یعنی خود را کاشف میدانید؟
بله. اینجا، جایی است که من طراوت حرفهام و کارم برایم حفظ میشود؛ یعنی از سر اینکه باید این کار را بکنم که پول دربیاورم، این کار را نکنم. اینجاست که من نسبت به شعر با کلام وابستگی دارم و آن را محرمترین دوست خودم میدانم.
آرمان ملی
کارگردانی که آرزویش برآورده نشد
خسرو سینایی درگذشت کارگردانی که آرزویش برآورده نشد شنیدن خبر درگذشت «خسرو سینایی» در این روزگار كرونایی بسیار دردناك بود. كارگردان خوشسلیقه سینمای ایران كه در سه ماه گذشته درگیر بیماری و عمل جراحی بود و در نهایت كرونا ضربه آخر را به او زد. خبرنگاران، همكاران و نهادهای مختلف در رابطه با این كارگردان بزرگ سینما و دوستانش بهتزده با خبر درگذشت او از زبان همسرش فرح اصولی در ساعت 16 روز 11 مرداد مواجه شدند. پیش از این اعلام شده بود كه او به خاطر كرونا در بیمارستان امیراعلم بستری است اما همانطور كه خانه سینما در بیانیه خود نوشته بود: «باورمان نمیشود که خسرو سینایی رفته باشد، اویی که بودنش را حک کرده بود بر وجودمان. ناباورانه باید به یکدیگر تسلی دهیم و در فراغش سوگواری کنیم. اعلام نبودنش نه تنها اهالی سینمای این مرز و بوم که سینماگران بسیاری را در این جهان پهناور در ماتم فرو خواهد برد». بسیاری به مناسبت درگذشت او اعلامیه تسلیت دادند و قرار شد برنامههای خاكسپاریاش با هماهنگی خانواده و خانه سینما برگزار شود. محسن امیریوسفی، رئیس كانون كارگردانان نیز كه در خانه سینایی حضور داشت، به این نكته اشاره كرد كه «كارگردانی تكرارنشدنی را از دست دادیم».
البته بايد درنظر داشت به خاطر كرونا نحوه برگزاری مراسم بزرگداشت و خاكسپاری با محدودیتهایی همراه است. عروس آتش، کویر خون، مثل یک قصه، گفتوگو با سایه، مرثیه گمشده و جزیره رنگین تعدادی از فیلمهای سینمایی و مستند كارگردان 80ساله سینمای ایران هستند كه جوایز متعددی را از جشنوارههای سراسر جهان دریافت كردهاند. كارگردانی كه فیلمسازی خود را از سال 1346 آغاز كرد اما به قول «ابوالحسن داودی» دوست و همكارش «یكی از حسرتبهدلترین كارگردانان سینمای ایران بود».
ابوالحسن داودی: یكی از مظلومانهترین مرگها را داشت
هنگامی كه خبر درگذشت «سینایی » منتشر شد، با افسوس فراوان از این فقدان به سراغ داودی رفتیم كه تازه این خبر را شنیده بود و گفت: «نمیدانم چه باید گفت، بسیار حس غریبی است. خیلی سال است که من خسرو سینایی را میشناسم، آشناییام برمیگردد به پیش از انقلاب. یقین میدانم که مرگ برای همه هست، امروز و فردا هم ندارد، اما باید بگویم سینایی یکی از مظلومانهترین مرگها را داشت، با یک حسرت بزرگ از کارهای نکردهای که ساختنشان آرزویش بود. قطعا یكی از چند هنرمند معدودی بود كه مرز اخلاقیات حرفهای را در سینمای ایران جابهجا كرده بود. بر این باورم اگر قرار باشد بخواهیم شریفترین فرد سینمای ایران را در چند دهه گذشته معرفی كنیم، نام او در صدر این فهرست قرار میگیرد». این كارگردان موفق سینمای ایران درباره خسرو سینایی میگوید: «آشنایی و علاقهام با او به قبل از انقلاب برمیگردد. اما حوالی سال 61 بود كه در یک پروژه کاری مشترک بیشتر با هم آشنا شدیم. زمانی كه در تلویزیون تهیهكننده یك برنامه سینمایی به نام «چشماندازی به سینما» بودم. برنامهای كه 13 قسمت پخش شد و دیگر اجازه نمایش پیدا نكرد. یكی از بخشهای برنامه در تمام قسمتها بررسی و تحلیل سینمای مستند جهان بود كه گردآوری مطالب، فیلمها و نویسندگی آن قسمت برعهده ایشان بود. در واقع کل این قسمت بهانهای بود برای نشاندادن این فیلمها که همگی از شاهکارهای عرصه مستند جهان بودند و در آن شرایط تنگناهای سانسوری آن زمان غنیمتی بود، ازجمله این فیلمها یکی از زیباترین مستندهای خود سینایی بود که من انتخاب کرده بودم. فیلم «مرثیه گمشده» فیلمی که ساختنش از قبل از انقلاب تا سالها بعد از انقلاب (اگر اشتباه نکنم نزدیک به ۹ سال) طول کشیده بود. هرچند بخشهای زیبایی از فیلم، به دلیل اینكه یك مهاجر لهستانی در آن پیانو مینواخت امكان نمایش پیدا نكرد و نمایش فیلم دچار مشكل و محدودیت شد اما در ذهن من برخورد نجیبانه آقای سینایی ماند و حك شد. در عرصه كار هم خیلی ارتباط داشتیم؛ یادم میآید در اوایل دهه 70 یك گفتوگوی طولانی درباره سینما داشتیم كه در مجله گزارش فیلم منتشر شد». داودی اما نكتهای را میگوید كه همه ما نگران آن هستیم: «من معتقدم خسرو سینایی فقط یكی از دو، سه مستندساز عالیمرتبه سینمای ایران بود كه در هیچ شرایطی قدرش دانسته نشد. حتی وقتی به خاطر علاقهاش وارد عرصه سینمای داستانی شد، غیر از فیلم «عروس آتش» كه هم توانست مخاطب داشته باشد و هم اعتبار لازم را كسب كرد، بقیه فیلمهایش به شكلی مظلومانه تقریبا از عرصه سینما حذف شدند. کارگردانی سخت شیفته سینمای متعالی با انبانی از طرح و ایده برای ساخت، اما بیش از هر فیلمساز سفرکرده دیگری، حسرتبهدل از دنیا رفت و این برای من خیلی دردناك است. كارگردانی با عشق دیوانهوارش به سینما با فیلمهای نساختهاش، یا با محدودیت بسیار ساخته یا آنگونه که میخواست و بلد بود درنیامده، سینایی حسرتبهدل از دنیا رفت و به یقین حسرتبهدلترین كارگردان مستعد سینمای ایران كه قبل از فراهمشدن موقعیت لازم برای آنچه در شأنش بود، از دنیا رفت». داودی با افسوس میگوید: «هرچند شاید در این اوقات منحوس شنیدن این خبرهای آزاردهنده، غیرعادی نباشد، اما رفتن چنین آدمی در این موقعیت لااقل برای من و دوستدارانش بسیار دردناك است».
فیلمبردار عروس آتش: مرد بزرگی را از دست دادیم
دیگر همكار او علی لقمانی است؛ فیلمبردار فیلم بهیادماندنی «عروس آتش» كه آنقدر اندوهگین بود كه با بغض و گریه سخن میگفت: «مرد بزرگ و نازنینی را از دست دادیم و متأسفانه روز به روز اندوختههای فرهنگیمان كمتر میشود. روز به روز بیشتر حسرت میخوریم كه انسانهای فرهنگی و فرهنگمان تحلیل میرود و قدرشان را نمیدانیم». او ادامه میدهد: « ارتباط من و آقای سینایی حاصل 35 سال شاگردی و دوستی است، انسانی بود كه از هرگونه جناحبندی و باندبازی به دور بود. اینقدر بلندنظر بود كه همیشه با مناعت طبع هر نظری را میشنید و اگر مخالف و موافق بود با خوشرویی بیان میكرد». این فیلمبردار سینمای ایران كه از سال 69 در اكثر فیلمهای سینایی بوده است، میگوید: «هرچند عروس آتش بیشتر دیده شد، اما فیلمهای دیگر ایشان هم از نظر سینمایی غنی است، شاید دلیل ماندگاربودن عروس آتش در یادها این باشد كه مخاطبان بیشتری درگیر این موضوع بودند اما هر بار كه از او میپرسیدیم كدام اثرش را بیشتر دوست دارد، میگفت نمیتوانم تفكیك قائل شوم؛ نمیتوانم بگویم كدام فیلم خاص را بیشتر دوست دارم». از نظر لقمانی ویژگی سینمای سینایی این بود كه «بسیار خوب با هنرهای دیگر آشنا بود و از امكانات دیگر هنرها هم برای بیان سینمایی استفاده میكرد، معماری، موسیقی، ادبیات و هنرهای تجسمی و... را میشناخت و این شناخت عمیق و گسترده به پرداخت جامعتر و وسیعتر موضوعات كمك میكرد».
آخرین آرزو
آنطور كه این همكار قدیمی میگوید، خسرو سینایی بسیار امید داشت كه یك كار مشترك با لهستانیها درباره دغدغه همیشگیاش سرنوشت مهاجران لهستانی بسازد. حتی تهیهكنندگان لهستانی اعلام آمادگی كرده بودند. اما این اتفاق نیفتاد و ساخت این فیلم نیز به یكی دیگر از حسرتهای این كارگردان صاحبنام ایران بدل شد. یكی از ویژگیهای سینایی كشف و پیداكردن بازیگران توانا برای سینمای ایران بود، حمید فرخنژاد بیتردید یكی از بهترین بازیهای خود را در عروس آتش داشت و مهدی احمدی نقاشی بود كه با «كوچههای عشق» به سینمای ایران معرفی شد. شبكههای اجتماعی بعد از انتشار خبر درگذشت این كارگردان مطرح با افسوس و حسرت از این جای خالی بزرگ یاد كردند. خاطره توقیف و شروطی كه برای اكران «عروس آتش» گذاشته شده بود، ازجمله عوضكردن لباس بازیگر زن آن، مرور و برخی از مصاحبههای او بازخوانی شد.
شرق
من رفتم! ناراحت نباشید!
در آخرین پست اینستاگرامی خسرو سینایی که ساعاتی قبل از درگذشتش منتشر شده است نوشته:
من رفتم! ناراحت نباشید!
به این فکر کنید که بهترین روزهای زندگیام را در کنار شما عزیزانم تجربه کردم. در عین حال که بیمهریها دیدم اما هرگز به دل نگرفتم. سعی کردم از لحظه لحظه زندگیام لذت ببرم و بردم. خوشحالم در دوران کاریام توانستم با کسانی همکاری داشته باشم، که الان هرکدام برای خود افتخاری هستند در سینمای ایران.
آفتاب یزد
مرثیه گمشده
[پولاد امین] ... و داستان خسرو سینایی به پایان رسید. داستان یک عمر جهد و تلاش در مسیر هنر و فرهنگ در تمام این سالها. دیروز نقطه پایان تمام این مبارزات بود. ساعتها راهشان را میروند اما دیگر سینایی نیست که بر عمر هدررفته در این سالها حسرت بخورد و بگوید که «بعد از ۵٢ سال توقع دارم از تجربیاتی که طی این سالها کسب کردهام، در ساختن فیلمی استفاده کنم که کمی بودجه بیشتری نسبت به بقیه نیاز دارد، جوان تازهکار نیستم که فیلم یک ربعه بسازم و دلم خوش باشد. این را نمیخواهم بیش از ١٠٠ فیلم ساختهام و الان دیگر نمیتوام به خاطر اینکه فیلم ساخته باشم بروم دم در اتاق کسی بنشینم».
دیروز کرونا خسرو سینایی را از ما ربود: کارگردان، فیلمنامهنویس، نوازنده، نقاش، مستندساز، آهنگساز و در معنای کلی کلمه یک هنرمند تمام و کمال و چندوجهی -که سرشار از ایده بود و البته مالامال از گلایه. از اینکه دیگر نمیتوانست کار کند شاکی بود: «اگر من فیلمساز هستم، بگذارید کارم را بکنم. آدم بنده هیچ چیز نباشد جز خداوند، من بنده فیلمسازی نیستم ولی فیلمسازی را با عشق دنبال و سعی کردم حرمت آن را حفظ کنم اما آنجا که یک نفر -که معلوم نیست از کجا آمده- بگوید بفروش بساز تا اکران خوب بدهیم، دیگر جای من نیست».
خسرو سینایی این گلایهها را همین چند ماه پیش به «شهروند» گفته بود؛ گفتههایی که حالا دیگر خاطره شدهاند و خسرو دیگر واقعا نیست. مردی که همکارانش همه با عشقی عمیق او را یاد میکردند و میکنند.
حالا نوشتن از خسرو سینایی سختترین کار دنیاست. همانطور که قاسم قلیپور، تهیهکننده و فیلمبرداری که یکی از همکاریهای خوشیمن و خوشفرجام سینایی با او بود، با بغضی سنگین در گلو به «شهروند» گفت: «برایم سخنگفتن از خسرو سینایی سختترین کار دنیاست. خسرو سینایی را فقط میتوان با خود خسرو مقایسه کرد و حسرت نبودن او را خورد.» همین چند ماه پیش بود که خسرو سینایی در مراسمی برای بزرگداشت لوریس چکناواریان درباره او حرف زده بود: «برای صحبت از لوریس که 50 سال است با یکدیگر دوست هستیم چهار کاغذ نوشته و همراهم آورده بودم اما حس میکنم چقدر آن نوشتهها درباره حقیقت لوریس حقیر هستند. آدمهایی بزرگ زاده میشوند و بزرگ زندگی میکنند و آدمهایی هم حقیر زاده میشوند و حقیر زندگی میکنند. لوریس از بزرگان است و من خوشبختم از اینکه 50 سال رفاقت با او داشتهام و با او گفته و خندیدهام».
حالا برای لوریس چکناواریان از دستدادن رفیقی چنین نزدیک و عزیز باید بسیار دشوارتر از دیگران باشد. لوریس وقتی درباره خسرو سینایی حرف میزند، حالش واقعا بد است: «وای، چند روزی بود که منتظر این خبر بد بودم. آقای تابش فارابی چند روز پیش بهم گفت که سینایی در بیمارستان است. از وقتی شنیدم خسرو سینایی در بیمارستان است، امید و ناامیدی را همزمان داشتم؛ یعنی هم امید بهبودی خسرو در وجودم بود و هم این ناامیدی که این بیماری به این راحتی نیست و خیلیها را از ما گرفته. اما به هر حال یک جورهایی همه امیدوار بودیم. اما چه میشود کرد دیگر، نشد و حالا فعلا خسرو سینایی جدیدترین غرامتی است که داریم به کرونا میپردازیم».
چکناواریان هم به سابقه چند ده ساله دوستیشان با خسرو سینایی اشاره میکند: «خیلی سخت است صحبتکردن درباره دوستی که بیش از 60 سال خاطره مشترک داشتیم. دوستی من و خسرو به 60 سال پیش بازمیگشت، به دوران تحصیل در آکادمی وین -که من موسیقی میخواندم و ایشان در رشته فیلم تحصیل میکرد. بعد هم که به ایران آمدیم این دوستی ادامه پیدا کرد و البته همکاری هم به این رفاقت افزوده شد و من موسیقی تعدادی از کارهای خسرو سینایی را ساختم که آخریش هم همین فیلم آخرش بود؛ جزیره رنگین». سینایی معروف بود به اینکه یک هنرمند واقعی است. هنرمندی چند وجهی که در رشتههای متعددی فعالیت کرده و صاحبنظر است. چکناواریان هم بر این توانایی تأکید میکند: «خسرو سینایی یک هنرمند چندجانبه بود؛ هم فیلمساز بود، هم نقاش بود، هم آهنگساز بود، هم شاعر بود؛ یعنی در بیشتر رشتههای هنری کار کرده بود. نوازنده خوبی هم بود و آکاردئون را که ساز خیلی سختی است، در سطح بسیار بالایی مینواخت- که همین اواخر هم آکاردئونش را به موزه موسیقی اهدا کرده بود. خسرو خانواده هنرمندی هم داشت. بچههایش همه هنرمندان درجه یکی هستند».
لوریس چکناواریان میگوید که علاوه بر دشواریهای فقدان دوست، مواجهه با مرگ هنرمندی مثل سینایی از اینرو دشوارتر است که میدانیم او هم یکی از آن هنرمندان بیجانشینی بود که جای خالیشان تا ابد پر نخواهد شد: «سینایی از نسل واقعی هنرمندان بود. از آنهایی که تمام شاخههای هنر را میشناخت. اگر به عقب برگردیم، میبینیم که در طول تاریخ هم چنین بوده و هنرمندان و ادیبان واقعی جامعالاطراف بودهاند. بوعلیسینا و حافظ موسیقی هم میدانستند و خیلیهای دیگر جز رشتههای خودشان در زمینههای هنری دیگر هم دستی بر آتش داشتند. هنرمندی که از رشتههای هنری دیگر بیاطلاع باشد، هنرمند نیست، چون رشتههای هنری همه از یک خانواده هستند و با هم ارتباط دارند و بدون غور در تمام اینها آن الهام کامل هنری پیش نمیآید. این جامعبودن و چندوجهیبودن که گفتم ریشه تاریخی هم دارد، تا نسل ما هم وجود داشت، اما حالا به نظر میرسد کمرنگ شده است. من خودم مثلا نقاشی هم میکنم، شعر هم میگویم- که چند کتابم همین چند هفته دیگر منتشر خواهد شد و خیلی کارهای دیگر. این را به این دلیل میگویم که یک هنرمند، یک موزیسین، یک شاعر، اگر با هنرهای دیگر ارتباط نداشته باشد، کامل نیست و بیش از حد معینی نخواهد توانست پیشرفت کند، چون تمام اینها یک خانواده هستند که از هم الهام میگیرند. هنرمندان جدید اما اینگونه نیستند. شاید هم این تکبُعدیبودن از ویژگیهای دنیای امروز است. اما خسرو سینایی اینگونه نبود». لوریس چکناواریان در شماری از فیلمهای خسرو سینایی بهعنوان آهنگساز فیلم کار کرده بود. در زمینه تبحر سینایی در موسیقی میگوید که «شناخت عمیقی از موسیقی داشت و حتی موسیقی چند تا از بهترین کارهایش مانند عروس آتش و در کوچههای عشق را هم خودش ساخته بود.
علاوه بر این، آکاردئون هم خوب میزد- که میدانید که ساز بسیار سختی است. در موسیقی کلاسیک هم تبحر خوبی داشت و آشنایی خوبی با این نوع موسیقی داشت. البته میگویند که در زمینه موسیقی سنتی هم وارد بود، اما چون من خودم چندان آشنایی با موسیقی سنتی ندارم، بیشتر درباره تبحرش در موسیقی کلاسیک تأکید میکنم؛ بهخصوص در سمفونیها و اپراها که تقریبا در حد کارشناسان حرفهای بود.» ... و آخرین حرفهای لوریس چکناواریان درباره خسرو سینایی: «دوستی ما با خسرو خیلی عمیق بود. همین چندوقت پیش از کرونا هم همدیگر را دیدیم. حالا باورم نمیشود که این اتفاق افتاده است. نمیدانم چه بگویم. تنها چیزی که درباره اتفاقی که رخ داده، میتوانم بگویم این است که خیلی خیلی متأسفم. حالا با شرایطی که در آن گرفتار آمدهایم و در قرنطینه هستیم، بیشتر از این ناراحتم که کاری از ما برنمیآید که بتوانم جلوی پیکرش خم شوم و دستش را ببوسم. واقعا نمیدانم چه کاری میتوانم در حق دوستم انجام دهم. تأسف میخورم و به احترامش خم میشوم».
چکناواریان میگوید که «هنوز معلوم نیست چه اتفاقی افتاده. بگذارید کمی بگذرد و جای خالی سینایی مشخص شود، آنوقت بهتر خواهیم فهمید که چه آدم بزرگی را از دست دادهایم». این غمانگیزترین جملهای است که درباره خسرو سینایی میتوان گفت. سینماگری که در سال 1319 به دنیا آمد و درطول 80سال زندگی یکی از آنهایی بود که به سهولت میتوان به او گفت، اعتبار سینما. فیلمسازی با فیلمها و مستندهای درجه یک اجتماعی و تاریخی درخشان ازجمله تهران امروز، زندهباد، هیولای درون، مرثیه گمشده، در کوچههای عشق، یار در خانه، کوچه پاییز، عروس آتش، گفتوگو با سایه، مثل یک قصه و جزیره رنگین....
شهروند
کرونا « یار درخانه» را گرفت
محدثه واعظیپور
نسل امروز، بسیاری از آنهایی که خبر کوتاه درگذشت خسرو سینایی را میخوانند او را با «عروس آتش» میشناسند. فیلمی که اواخر دهه 70 شمسی در دوران اصلاحات ساخته و اکران شد. با توجه به حال و هوای اجتماعی آن روزها و تغییر شرایط ، «عروس آتش» فیلم زمانه بود و بسیار دیده و ستایش شد. خسرو سینایی که پیش از «عروس آتش» با مستندهایش شناخته میشد، هنرمندی یگانه و اصیل بود. فارغالتحصیل کارگردانی و فیلمنامهنویسی از آکادمی هنرهای نمایشی و رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین و دلبسته به هنر و فرهنگ ایرانی. فیلمسازی که تا آخرین روزهای فعالیتش در سینما کوشید بخشهایی ناگفته از زیباییها، غمها و شادیهای این مردم و سرزمین را روایت کند. همواره از اینکه او را مستندساز میخواندند آزرده خاطر بود، گمان داشت این دستهبندیها او را از فعالیت در دل سینمای حرفهای دور و شرایط را برای اکران فیلمهایش سخت میکند. شاید نمیدانست سینمای ایران همواره با فیلمسازان مستقل و فیلمهایی که وجه هنری و فرهنگی بالاتری دارند نامهربان است.
سینایی تحصیلکرده اروپا از زمانی که وارد سینمای ایران شد، فاصلهاش را با سینمای فارسی نشان داد. او که با مستندهای «حاج منصورالملکی» و «مرثیه گمشده» به عنوان مستندساز به شهرت رسیده بود، در دهه چهل و پنجاه فیلمهای کوتاه آموزشی برای کودکان ساخت، آثاری با ارزش و دیدنی که مفاهیم آموزشی و علمی را متناسب با روحیه کودکان و در قالب آثار داستانی بیان میکردند. شرایط سینمای ایران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی زمینه فعالیت سینماگری چون سینایی را فراهم نمیکرد. اما همان سابقه، اعتبار و شخصیت فرهنگی و دور از ابتذال باعث شد که سینایی بتواند پس از پیروزی انقلاب و در دهه شصت نخستین فیلم بلندش را کارگردانی کند.
«هیولای درون» که اوایل دهه شصت روی پرده رفت، در فضای سینمای ایدئولوژیک آن سالها جذاب بود، ساختاری داستانی و بازیگر حرفهای داشت که به مضمون روانشناختی فیلم رنگ میداد. سینایی بر اساس تجربه زیست خود و آشنایی با مهاجران، در «یار در خانه» به موضوع مهم و ناگفته حضور مهاجران لهستانی در ایران پرداخت و در «در کوچههای عشق» به سرزمینی ادای دین کرد که پس از جنگ، هنوز زنده است و زندگی در آن جریان دارد. «در کوچههای عشق» در آبادان پس از جنگ روایت میشد، شهری که جنگی نابرابر را پشت سر گذاشته اما همچنان زنده است. فیلم، تماشاگرش را به ماندن در وطن و سازندگی دعوت میکند و از این منظر قابل ستایش است.
یکی از بداقبالیهای سینایی این بود که اغلب فیلمهایش درست دیده نشدند، آثارش زودتر از آنکه روی پرده بروند قضاوت میشدند و از اکران مناسب بازمیماندند. به همین دلیل روند فیلمسازی او کند و سخت میشد و فیلمهایش مهجور میماند. بعضی از آنها مانند «گفتوگو با سایه» یا حتی تجربه دیگرش در سینمای دفاع مقدس با نام «مثل یک قصه» راهی به پرده سینماها پیدا نکردند. اما «عروس آتش» که اکرانی تقریباً مناسب یافت، دوستداران بسیاری پیدا کرد و بازیگر نخستش حمید فرخنژاد را به ستاره تبدیل کرد.
«جزیره رنگین» آخرین فیلمش سرنوشتی مشابه با اغلب فیلمهایش پیدا کرد و اکرانی محدود داشت. او دیگر سالخورده شده بود، کمتر حوصله و توان جنگیدن با شرایط را داشت. اما همچنان امیدوار بود، امید او را بیش از 50 سال در سینمای ایران حفظ کرد، فارغ از همه بیمهریهایی که به سینماگران فرهیخته و مستقل ایران میشود.
سینایی از نسلی بود که مناسبات چرک حرفهای را نیاموختند و تن به ابتذال ندادند. همه عزت و اعتبار سینماگرانی از جنس سینایی که یگانه و تکرار نشدنی به نظر میرسند و تا همیشه در قلب دوستدارانشان باقی میمانند به این دلیل است که برای ماندن و دیده شدن تسلیم قواعدی نشدند که به آن باور نداشتند. روحش شاد.
گروه فرهنگی/ در خانوادهای با پیشه پزشکی پرورش یافت. اگر دست به دست تقدیر داده بود، او نیز باید پزشک میشد و شاید امروز در جبههای دیگر در جنگ با کرونا. لابد بخت با فرهنگ و هنر این سرزمین یار بود که خسرو سینایی با دیدن آکاردئون، دلباخته موسیقی شود و هنر را به عنوان حرفه خویش برگزیند. اگر چه با وجود علاقهاش به موسیقی و مطرح شدن نامش به عنوان یکی از آکاردئونیستهای مطرح تهران در 18 سالگی خانواده همچنان اصرار دارند که بعد از گرفتن دیپلم در رشته طبیعی، برای ادامه تحصیل در کنکور رشته پزشکی شرکت کند.
او به سفارش خانواده گوش میکند اما در برگه کنکور به جای پاسخ دادن به سؤالات آزمون به نقاشی مشغول میشود. آن سالها افراد زیادی بعد از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور اعزام میشدند. او هم برای آموزش معماری به دانشگاه فنی وین میرود و همزمان در رشته آهنگسازی دانشگاه موسیقی و هنرهای نمایشی وین پذیرفته میشود. منوچهر طیاب از دوستان صمیمی او در دانشکده معماری است. در ارکستر جمع و جور دوستانهای که دارند، طیاب ماندولین مینوازد و سینایی آکاردئون. با شکلگیری موج نوی سینمای فرانسه و نئورئالیسم ایتالیا، عشق به سینما هم در دل هر دو ولوله میکند. طیاب پیش از سینایی معماری را نیمه کاره رها کرده و در آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی وین به تحصیل در رشته سینما مشغول میشود. او در یکی از فیلمهایی که برای دانشکده میسازد، از سینایی دعوت میکند که یکی از نقشها را بازی کند. محیط و فضای همین کار آنقدر سینایی را درگیر خود میکند که او هم قید معماری را میزند و در امتحان ورودی دانشکده سینما شرکت میکند. با رشته اصلی کارگردانی و رشته فرعی فیلمنامهنویسی فارغالتحصیل میشود. عشق به موسیقی همچنان پایدار است و در رشته تئوری موسیقی با درجه ممتاز از کنسرواتوار وین فارغالتحصیل میشود. سینایی علاوه بر سینما و موسیقی، به ادبیات و شعر هم علاقه دارد و مجموعه شعری هم از او منتشر شده اما سینایی خودش را فیلمساز میداند و حرفه اصلیاش در جهان هنر فیلمسازی است. فیلمسازی که با تأکید بر موضوعات اجتماعی و عمدتاً مستندگونه آثار درخشانی را در سینمای ایران به ثبت رسانده است از «تهران امروز»، «زنده باد...»، «هیولای درون»، «مرثیه گمشده» که روایتگر مهاجرت هزاران لهستانی به ایران در سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ بود و بابت ساخت آن نشان ویژه کشور لهستان را از رئیس جمهوری این کشور دریافت کرد تا فیلم تحسین شده «عروس آتش»، «گفتوگو با سایه» و... عشق او به هنر با عشق به ایران عجین شده و نشانه این عشق را در آثارش و صحبتهایش میتوان یافت.
اگر چه مسیر فیلمسازیاش فراخ نبوده و از آخرین ساخته سینماییاش «جزیره رنگین» بیش از 7 سال میگذرد. یکی از آرزوهای خسرو سینایی ساخت «قطار زمستانی» بود. سینایی میخواست در این فیلم مهاجرت گروه کثیری از لهستانیها از جمله زنان و کودکان را در دوران جنگ جهانی دوم از کشور شوروی به ایران و ماجراهای پس از آن را به تصویر بکشد. عزتالله انتظامی را برای ایفای نقش اصلی انتخاب کرده بود. در دوران مدیریت حجتالله ایوبی بر سازمان سینمایی تفاهمنامه همکاری برای ساخت مشترک فیلم میان لهستان و بنیاد سینمایی فارابی هم بسته شد اما بنا بر دلایل مختلف این فیلم به مرحله تولید نرسید. از همین روست که گلایه دارد «لقب استاد برایش از فحش هم بدتر است»، چرا که این القاب، نظر واقعی مسئولان نیست. خسرو سینایی اما از چهرههای همیشه محبوب و محجوب برای آنهایی است که فرهنگ را قدر میشناسند. گواه آن دلشورههایی است که با شنیدن خبر بستری شدن او در اهالی رسانه و فرهنگ ایجاد شد. برای اولین بار تیرماه امسال که خبر رسید این فیلمساز باسابقه کشورمان به خاطر عمل کمر در بیمارستان بستری شد و خبر ترخیصش امیدوارمان کرد که این شاعر، آهنگساز و فیلمساز کشورمان از تهدید بزرگ این روزها گریخته است اما درگیری چند ماههاش با عفونت و خونریزی ریه و مشکلات کلیوی و رفت و آمد به بیمارستان باعث شد بالاخره به کرونا مبتلا شود. چندی پیش حبیب احمدزاده (نویسنده، فیلمنامهنویس و مستندساز) با انتشار متنی کوتاه در فضای مجازی، ضمن درخواست دعا از مردم اعلام کرد که خسرو سینایی به واسطه عفونت توأمان ریه و کرونا بستری شده و تحت تنفس کمکی با دستگاه ونتیلاتور است. خسرو سینایی فارغ از فعالیت هنریاش به خاطر ویژگیهای شخصیتیاش، تواضع، فروتنی و ادبش جایگاه کم نظیری در میان دوستداران فرهنگ داشت آنچنان که در این روزها خیلیهایمان چشم انتظار آن بودیم که خبر برسد خسرو سینایی کرونا را شکست داده است؛ اما این امید تنها تا عصر روز شنبه 11 مردادماه دوام آورد. خبر همچون همیشه تلخ و کوتاه روی خط خبرگزاریها قرار گرفت: «کرونا خسرو سینایی را هم با خود برد.»
آدم درجه یکی که دیگر حضور ندارد
احمدرضا احمدی شاعر
خسرو سینایی آدم بسیار خوبی بود و کاری به کار کسی نداشت و این اولین ویژگی اخلاقی سینایی است که به خاطرم میآید. به خاطر همین اخلاق و البته مهربانی بیدریغش، من هم خیلی دوستش داشتم. متأسفانه مثل بسیار کسان دیگر، مفتمفت فوت کرد؛ یعنی رفته بود بیمارستان کتفاش را عمل کند که آنجا متوجه میشوند در بیمارستان به کرونا مبتلا شده و چون آن بیمارستان هم بخش بیماران کرونایی نداشته، به بیمارستان امیراعلم منتقل میشود و دیروز شنیدم که از دست رفته است. سینایی در خانوادهای بسیار فرهیخته و درجه یک رشد و تربیت یافته بود. پدرش پزشک بود و خودش هم تحصیلکرده؛ ساز میزد و کارهای هنری زیادی انجام میداد. آشنایی من با سینایی بعد از انقلاب و به واسطه همسرش فرح اصولی شکل گرفت. همسر سینایی نقاش کتاب کودک بود و ما برای چهار پنج کتاب با هم همکاری کردیم و همین باعث شد رفت و آمدهای من به منزل سینایی برای ادیت و بازبینی کتابها، زیاد شود و در نهایت رفاقت من با خسرو شکل گرفت و دوستی خوبی بینمان برقرار شد. بسیار آدم بیآزاری بود و سرش گرم کار خودش بود و در حوزه کار هنری و حرفهایش هم نمونهای درست از هنرمندهایی بود که بیهیچ حاشیه و سر و صدایی کار میکنند و اتفاقاً خوب هم کار میکنند. من بعد از انقلاب سینما نرفتم اما فیلمهای او را کمابیش روی سیدی دنبال میکردم مستندهایش مخصوصاً «فرش، اسب، ترکمن» را دوست داشتم. علاوه بر اینها، خسرو سینایی معلم خوبی بود و یادگارهای خوبی در سینما از خودش به جا گذاشت و باعث دیدهشدن چهرههایی مثل حمید فرخنژاد شد که در فیلم «عروس آتش» سینایی بازی کرد. چند سال پیش هم با وجود کسالت و درد، به جشن تولدی که برای من گرفته بودند آمد و مثل همیشه لطفهای بسیار به من کرد. همیشه دیدنش خوشحالم میکرد و واقعاً حیف شد که رفت. شباهتی که شاید من و سینایی با هم داشته و داریم همین است که کاری به کار کسی نداریم چون خود من همیشه به این فکر میکنم که مگر چقدر عمر میکنیم که مدام انرژی و توان خودمان را بگذاریم برای سر و کله زدن با دیگران یا شکستن دل و شکسته شدن دلهایمان. سینایی هم چنین آدمی بود. کسی از خسرو سینایی در طول این همه سال فعالیت، حرف تلخ و بدی نشنید یا او را وسط معرکهها ندید. آدم حسابی و درجه یکی که دیگر حضور ندارد و باید تأسف خورد به فقدان آدمی با این مشخصات که گفتم...
هنرمندی که شبیه کسی نبود و خود را تکرار نکرد
لوریس چکناواریان
آهنگساز و رهبر ارکستر
آشنایی من با زنده یاد خسرو سینایی به بیش از 60 سال پیش میرسد؛ اگر اشتباه نکنم از سالهای 1958 تا به امروز که دیگر او را در کنار خود نداریم. اولین دیدار در وین و در آکادمی هنرهای نمایشی و موسیقی بود، من در زمینه موسیقی فعالیت داشتم و خسرو در زمینه فیلم. البته همان طور که همه میدانند خسرو سینایی علاوه بر شناخت و تبحر در حرفه سینما، در هنر موسیقی هم متبحر و آگاهی بسیاری داشت وموزیسینی ارزشمند و نوازندهای توانا درساز آکاردئون بود؛ سازی که همان سالها دروین آموزش آن را فرا گرفت و در سالهای پربارعمرش همچنان به آن عشق میورزید. البته هنر اودر عرصه موسیقی تنها به نوازندگی خلاصه نمیشد و آهنگسازیهای بسیاری هم انجام داده است، بویژه برای اغلب فیلمهایی که خود ساخته بود موسیقی آن را هم برعهده داشت ومن نیزخوشحالم که این افتخار را داشتم تا دراولین گامهای او درزمینه ساخت فیلم کنارش بودم و موسیقی آن فیلمها را نوشتهام و امروز نزدیک به 50 سال از آن روزها میگذرد و البته افتخار دیگری است که در آخرین فیلم ساخته او همکاری داشتم، فیلمی با عنوان «جزیره رنگین» که سال 1393 تولید شد. نگاه خسرو سینایی به حوزه سینما متفاوت از دیگران بود و آثارش رنگ و بوی خاص او را داشت. کارهای این هنرمند هیچ گاه تقلید و الگوبرداری از کسی نبوده و سعی نمیکرد از دیگران بهتر یا کمتر باشد کار خودش را انجام میداد و تلاش میکرد حرفش را با موسیقی و فیلم بیان کند و البته دراین زمینه هم موفق عمل کرد و فیلمهایی که ساخت هیچ کدام شبیه یکدیگر نبوده و نیست و خود را تکرار نکرد. ناگفته نماند دستی هم در شعر داشت. هنرمند بزرگی که اعضای خانوادهاش هم انسانهای بزرگی بوده و هستند و در اتمسفر بزرگ هنری او زندگی کردهاند. خسرو دراکثر کنسرتهایم که قبل و بعد از انقلاب برگزارشد همراه باخانوادهاش شرکت کرد و این دیدارها موجب دلگرمی من بود که دوست و رفیق چندین سالهام را میبینم. خسروسینایی شخصیتی دوست داشتنی و رفیق درجه یک من است و امروز تأسف میخورم که او را در کنار خودمان نداریم البته که او رفت و دیگر برنمیگردد اما یک روزی ما به او میپیوندیم و دیدارآغاز میشود...
او سرمایه معنوی برای جامعه هنر ایران بود
اکبر عالمی
منتقد سینما
خسرو سینایی کارگردان کمنظیری بود که به هیچوجه رگههای حسادت را در او ندیدیم... این توصیف به ظاهر ساده، بسیار جای تأمل دارد. وقتی تحصیلاتش در اتریش به پایان رسید، در ۱۳۴۴ به ایران بازگشت و در وزارت فرهنگ و هنر (اداره کل سینمایی کشور) چندین مستند کوتاه ساخت که همگی ماندگار شدند. این هنرمند چندوجهی با وسعت جهانبینی در هنرهای معاصر، نوازنده و آهنگساز هم بود. به مدت پانزده سال (در کنار مستندسازی) در دانشکده هنرهای دراماتیک و دانشگاههای دیگر تدریس کرد. این مرد که نویسنده و سخنور بسیار ارزشمندی بود هرگز به هیچکس حسادت نکرد. قلب بسیار پاک و خیرخواهی داشت که باعث رنجش حتی یک نفر نشد...! این کارگردان خلاق و بسیار ارزشمند که نامش در سینمای ایران برای همیشه ماندگار است با منوچهر طیاب، محمدرضا اصلانی همنفس بود و همانند این بزرگان بیادعا، شاگردان زیادی را آموزش داد. وسعت دانش و نگرش او بهقدری بود که حتی اگر بیخبر و بدون برنامه قبلی به صحنه میرفت، با سخنان ناب و ماندگار، فرصت بیاعتنایی را از مخاطب میگرفت. احاطه او به هنرهای نمایشی و موسیقی ایرانی و اروپایی همیشه درخور ستایش بود. در کارهای کارگردانی همیشه تأکید میکرد که کارگردانان علاوه بر دانستن روش تحقیق، باید تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی و بسیاری از علوم دیگر را خوانده باشند. به تمام دانشجویانش تأکید میکرد که کارگردان، بدون جهانبینی، فقط هنرورز است. یا میگفت: کارگردان بدون پسزمینه مطالعاتی، فقط یک هنرور (مانند پیشهور) است. محال بود که پای سخن او بنشینم و هر جلسه یا هر نوبت، یک مطلب و دیدگاه جدید از او یاد نگرفته باشم.
خرم دل آنکه از تبارش... ماند خلفی به یادگارش...
بر زبان آلمانی و انگلیسی، تسلط کامل داشت. میگفت: حسرت خوردن متعلق به اندیشمندان است و حسادت، مربوط به کوتولههاست. کوتولههای ذهنی بهجای حسرت خوردن و خودسازی، حسادت میکنند. شنبه، یازدهم امرداد ۱۳۹۹ چند دقیقه بعد از ساعت ۱۶ این هنرمند کمنظیر، که یک سرمایه معنوی برای جامعه هنر ایران بود، در هشتاد سالگی چشم از جهان فروبست..!
افسوس...!
افسوس که چقدر زود دیر میشود!
به خانواده این مرد پاک نهاد، این ضایعه را تسلیت میگویم...!
***
جهان هستی همه نقش است و نقش زندگی از هر نقشی دلپذیرتر،
در گذرگاه حیات، ما رهروان تیز پای خیالیم، میآییم و میرویم،
و در این نگارخانه هستی از خود نقشی برجای میگذاریم.
نقش آنان که راه خود را به درستی یافتهاند، دیر پایتر است.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
با داغ رؤیایی بر دل رفت
علی دهباشی
نویسنده و سردبیر مجله بخارا
خسرو سینایی از معدود کارگردانانی است که در رابطه با حرفهاش تخصصی درس خوانده بود، فارغالتحصیل کارگردانی و فیلمنامهنویسی و همچنین تئوری موسیقی از وین. معاصر سهراب شهید ثالث در همان مدرسه سینمایی اتریش بود؛ یکی از مهمترین ویژگیهای اخلاقیاش را میتوان نظم بسیاری دانست که در کار به خرج میداد و همین مسأله منجر به گزیدهکاریاش شده بود، از همین بابت هم آثاری که از او به یادگار ماندهاند در زمره ساختههایی ماندگار در عرصه فرهنگ و هنرمان هستند. خسرو سینایی بیهیچ گمان و تردید موفق به درج صفحه زرینی از سینمای کشورمان به نام خود شده، او شاید از میانمان رفته باشد اما حقیقت این است که یادش برای همیشه با آثاری که از خود به جای گذاشته باقی خواهد ماند. آثاری که هر یک جلوهگر تواناییهای او در عرصه هنر و سینماست، رشتهای که بیشک در آن مقام استاد تمامی داشت. دریغ و درد بسیار که سینایی موفق به سرانجام رساندن پروژه پایان عمرش که بیش از یک دهه در پی ساخت آن بود نشد، فیلم بلند سینمایی که قرار بود استاد عزتالله انتظامی هم در آن به ایفای نقش بپردازد. متأسفانه هیچ نهاد سازمانی حاضر به سرمایهگذاری برای ساخت این اثر که ماجرای اصلیاش مرتبط با مهاجرت یک لهستانی به ایران بود نشد و سینایی در حالی با زندگی وداع گفت که حسرت ساخت این فیلم بر دلش ماند. آن هم در شرایطی که حتی فیلمنامهاش را نوشته و دکوپاژ آن را هم طراحی کرده بود. متولیان امر در حالی دست رد به سینهاش زدند و او را همراهی نکردند که ساخت این فیلم، پروژهای ملی به شمار میآمد. از همینرو سالهای آخر عمر را در حالی سپری کرد که غمگینتر از همیشه بود چراکه همچنان در حسرت به ثمر رساندن این رؤیا غرق اندوه بود. افسوس که رفت و رؤیایی باارزش را با خود برد.
گذر از سطح زندگی به سطح آفرینش
مهدی احمدی
نقاش و بازیگر
هر انسانی دنیایی است که دیگری امکان ورود و نفوذ به آن را ندارد. همه ما در دنیای خود محبوسیم و فقط هنر است که میتواند این انزوا و تنهایی را بشکند و صدایمان را به گوش دیگری برساند. خسرو سینایی در تمام این سالها به واسطه سینما، موسیقی و شعرش در تلاش بود که صدای درونش را به گوش ما برساند. او تا آخرین لحظه آنچه در درونش میگذشت را به اثری هنری تبدیل کرد و موفق شد که از سطح زندگی به سطح آفرینش گذر کند. حتی آنجایی که نگذاشتند دوربینش را دستش بگیرد، سازش را برداشت و آنجایی که صدای موسیقی او را نشنیدند، قلمش را برداشت. خسرو سینایی بزرگ بود، او هنرمندی بزرگ بود که عاشقانه زندگی کرد، جرعه جرعه عشق را نوشید و تا آخرین نفس با عشق و شور کار کرد و بی مهریهایی که در تمام این سالها به او شد را با قطره اشکی از چشمانش بیرون ریخت و با لبخند به من گفت: «زندگی را دوست دارم.»
هنرمندی که عاشق فرهنگ ایران بود
احمد نادعلیان
هنرمند محیطی
خسرو سینایی را با فیلم آخرش «جزیره رنگین» بیشتر شناختم. فیلمی که با اقتباس آزاد از زندگی من ساخته شد. ایشان با توجه به زندگی با همسر و فرزندان هنرمندش همیشه رابطه عمیقی با نقاشان داشت. همیشه در نمایشگاه هنرمندان مطرحی چون ژازه تباتبایی و... شرکت میکرد. حتی در یکی از فیلمهایش که خود آکاردئون میزد و سایر هنرمندانی چون غلامحسین نامی، ژازه تباتبایی و نقاشان معروف دیگر حضور داشتند و با هم شعری را زمزمه میکردند. این فیلم و رابطه او با استاد محمدابراهیم جعفری و استاد نامی نشان میدهد که رابطه مستحکمی با جامعه تجسمی دارد. او علاوه بر هنر فیلمسازی در زمینه موسیقی هم دستی داشت و دوستی بسیاری با لوریس چکناواریان داشت. خسرو سینایی در فیلمهایش به فرهنگ ایران میپرداخت و به جای استفاده از سلبریتیها، از آدمهای واقعی در فیلمهایش استفاده میکرد. به عنوان مثال در فیلم آخر خود به مسائل زنان و اشتغال و کارآفرینی زنان پرداخت و نقش هنر تجسمی زنان در فیلم بارز بود؛ زنانی که مکتب ندیدهاند و ساده و بی پیرایه کار میکنند. زمانی که فیلم را میساخت، در موزه ما یک ماه زندگی کرد و این مایه افتخار من بود. یک ماه در یک فضا با هم زندگی کردیم. موضوعی که برای او اهمیت بسیار داشت، این بود که افرادی به مناطق دورافتاده بروند و میراث فرهنگی و ملی را کشف کنند و به آنها فرصت تجلی بدهند.
روزنامه ایران
هنردانِ مهربانِ باصلابت
خسرو سینایی در هشتاد سالگی به علت ابتلا به ویروس کرونا درگذشت
خسرو سینایی، کارگردان منحصربهفرد سینما بعد از چند روز بستری در بیمارستان امیراعلم بر اثر ابتلا به کرونا و عفونت ریه از دنیا رفت؛ او هشتاد سال سن داشت. همسر این هنرمند نامدار فرح اصولی، دراینباره گفت:«عصر شنبه، یازدهم مردادماه این کارگردان سینما در بیمارستان امیراعلم درگذشت. او به علت عفونت ریه و مبتلا شدن به ویروس کرونا از چند روز قبل در بیمارستان بستری شده بود. او تقریبا یک ماه قبل هم تحت عمل جراحی قرار گرفت و بعد از مدتی بستری در بیمارستان، مرخص شد. این مستندساز و کارگردان سینما سال 1319 به دنیا آمده بود و فیلمسازی را از سال 1346 شروع کرده بود. سینایی در سال 1362 مستند «مرثیه گمشده» با روایت مهاجرت هزاران لهستانی به ایران را ساخت برای آن اثر، از رئیس جمهور وقت لهستان جایزهای دریافت کرد. یکی از مطرحترین آثار ساخته شده از سوی او، فیلم سینمایی«عروس آتش» بود که در سال 78 ساخته شد. سینایی برای آن فیلم سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را از هجدهمین دوره جشنواره فیلم فجر به خانه برد.مردی با عصایی در دست!
اولین بار، پنج سال قبل از نزدیک و رخدررخ دیدمش. مردی بود استوار و آرام با عصایی مشکی در دست. در همان لحظات اول لبخند عمیقش، مایه دلگیری شد؛ آخر، ملاقات با خسرو سینایی میتواند آرزوی هر هنردوستی باشد. در کافه پارک هنرمندان با هم همراه شده بودیم. او مردی بود که با وجود کارنامهای درخشان شاید دیگر دل و دماغ حضور در کوران بازار هنر را نداشت. همان مردی که به معنای واقعی کلمه هنرمند بود؛ کارگردانی مولف، آهنگسازی قَدَر و مجسمهسازی برجسته. خوب به خاطر دارم که بعد از میهمانکردنم به یک چای داغ، اجازه خواست تا سیگارش را از جیب کت قهوهایرنگش دربیاورد و دودی بگیرد. از نگاه منِ جوان، با تماشای منظره گیراندن سیگارِ او همه عالم میتوانستند عاشق سیگار شوند. در مرور خاطرات، وقتی به سالهای دور میرفت و آن روزگاری که «تهران امروز» را ساخته بود، آهی سرد میکشید و به گمانم غصه میخورد از شهری که امروز دیگر هیچ شباهتی به آن روزهایش ندارد.
در رشته کارگردانی و فیلمنامهنویسی از آکادمی هنرهای نمایشی و در رشته تئوری موسیقی از کنسرواتوار وین فارغالتحصیل شده بود. سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را برای فیلم «عروس آتش» کسب کرده بود و «جزیره رنگین» نام آخرین فیلم سینمایی به کارگردانی او بود.مستندی که بنا بود ادامهدار شود
فیلمنامه جزیره رنگین، اقتباس آزادی بود از زندگی احمد نادعلیان که با هدف معرفی فرهنگ و زیباییهای جذاب جزیره هرمز نوشته شده بود. او این فیلم را یک اثر توریستی نمیدانست. سینایی معتقد بود این فیلم به عنوان یک پیشنهاد میتواند تلنگرهای ظریفی به ذهن مخاطبانش بزند تا بدانیم مملکت زیبایی داریم و خوب است آن را بشناسیم.
این کارگردان فقید معتقد بود تماشای این اثر شاید بتواند ما را به این نتیجه برساند که همه چیز فقط نباید در تهران متمرکز باشد. این اثر، در اکرانش در کشورهای خارجی، بهویژه در دو کشور لهستان و کانادا با استقبال زیادی از سوی مخاطبان روبهرو شد، اما ماجرا در ایران طور دیگری جلو رفت و باعث شد کارگردانی که تصمیم گرفته بود سلسله فیلمهایی را با بهرهگیری از داستانکهای بومی و بازیگران محلی، در گوشه و کنار ایران بسازد و از این راه فرهنگ مردمان مناطق مختلف این مملکت را به ساکنان داخل و خارج از ایران بشناساند، دست از کار بکشد. سینایی روزنامهنگاری را کاری پراهمیت میدانست. بعد از یک گفتوگوی طولانی ایستاد و مرا در آغوش گرفت. او برای من جوان در آن روز در پارک هنرمندان خاطرهای ساخت که تا همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند، از مردی جنتلمن که خودش به تمام معنا، تفسیر واژه هنر بود. سینایی نمونه شاخصی بود از آدمهای مهمی که خودشان را در مرکز خلقت تصور نمیکنند.باید عاشق یک فیلم باشم تا بسازمش
در شهریورماه سال 1397 گفته بود: «خدا را شکر میکنم که زندگی خوبی داشتهام اما یک حسرت همواره در دلم مانده است؛ آن زمانی که وقتش بود، نتوانستم بعضی از فیلمنامههایم را بسازم. این هنرمند که در آیین اختتامیه برنامه «مثل یک قصه» ویژه بررسی و مرور ۵۰ سال آفرینش هنری خسرو سینایی که در باغموزه هنرهای ایرانی برگزار شد و سازش را در این مراسم به موزه موسیقی اهدا کرد، گفت: «سینمای ایران برای من به جز یک ابزار نبوده است. من با سینما توانستم افکارم را به مخاطبانم عرضه کنم. سینما جادهای است زیبا، منتها پر از سنگلاخ و برای حضور مثمرثمر در آن باید استوار باشی.» سینایی درباره دغدغهمندیاش نسبت به سینما هم گفته بود: «هیچ وقت برای پول درآوردن فیلم نساختهام. من باید همیشه عاشق یک فیلم باشم تا بتوانم آن را بسازم؛ عاشق تکتک عوامل سازنده آن.» او در آن محفل خطاب به جوانان هم، گفته بود: «زندگی جرقهای است میان دو تاریکی. خالی این لحظه را پر کن، زندگی خالی است. تا هستیم باید زندگی کنیم.»کسی که هنر را به معنای واقعی کلمه میشناخت
علیرضا رئیسیان کارگردان و فیلمنامهنویس شناختهشده در واکنش به درگذشت خسرو سینایی گفت: «رفتن این هنرمند، اتفاق بسیار غمانگیزی است، به خصوص وقتی به یاد میآوریم او چقدر علاقه داشت فیلمی درباره حضور مهاجران لهستانی در ایران در زمان جنگ جهانی بسازد، اما هیچ نهادی از او حمایت نکرد و این آرزویش ناکام ماند.»
او ادامه داد: «آقای سینایی جزو معدود فیلمسازانی بود که فقط فیلمسازی نمیکرد بلکه هنر را به معنای اصیل کلمه خوب میشناخت. سینایی درباره هنرمندان دیگر بهویژه در حوزه هنرهای تجسمی، آثاری ماندگار ساخت و در کنار آن در کارنامه هنریاش مستندهای بسیار اثرگذاری درباره اتفاقات مهم تاریخی دیده میشود.»
این کارگردان و فیلمنامهنویس ایرانی گفت: «فیلمهای داستانی سینایی انگشتشمار ولی به شدت درخشان و زیبا بود. باور کنید جای او بسیار خالی است و چون سینایی مانند برخی دیگر از بزرگان نسل اول سینمای ایران در نوع کار خود، هیچ جایگزینی ندارد. خسرو سینایی هنرمندی بسیار هنرشناس و هنر فهم بود و رفتنش هر انسان هنردوستی را اندوهگین میکند.»
دو سال قبل، در تالار وحدت برای آخرین بار، با هم ملاقات کردیم. هنوز آن گفتوگوی خاطرهانگیز چند سال پیش را، در خاطرش داشت. آمده بود تا اجرای ارکستر سمفونیک را تماشا کند. یادش بهخیر، باز هم با همان عصای مشکیرنگِ باوقار. از مدتها قبل از ناراحتی ریه رنج میبرد، اما کرونایِ ناجوانمرد دلیل رفتنش شد. او دیروز بعد از مدتی بستری در بیمارستان، به آسمان پرواز کرد.
این بازیگر که بیش از ۳۰ سال است با مرحوم خسرو سینایی در ارتباط بوده و در پنج فیلم او بازی کرده است، بیان کرد: «جزیره رنگین» آخرین کار من در فیلمی از آقای سینایی بود و «عروس آتش» مهمترینش اما مهجورترین کار «در گفتگو با سایه» بود که به نوعی دچار مشکل شد چون کسانی که طرفدار صادق هدایت بودند با فیلم برخورد خوبی نداشتند و از آنجا که اکران خوبی هم نداشت خیلی کمتر دیده شد، گرچه اصولاً فیلمهای آقای سینایی هیچ کدام اکران خوبی نداشتند، حتی «عروس آتش» که فیلم بسیار مهمی بود.
او درباره دغدغهمندی خسرو سینایی در پرداختن به سوژه هر کدام از آثارش و بیتوجهیهایی که در هنگام نمایش دیدند گفت: مسئله فقط اکران نبود و این بیتوجهی از اساس درباره فیلمهای ایشان وجود داشت؛ یعنی مشکلی که آقای سینایی با فضای هنری حاکم داشتند، این بود که انگار نادیده گرفتن ایشان باب شده بود و این موضوع در طی سالهایی که ایشان کار میکرد دیده میشد.
مثلا زمانی که لازم بود بودجهای برای کارهایشان داده شود یا حمایتی از طرف دولت صورت بگیرد این بیتوجهی اتفاق میافتاد و ایشان همیشه با حداقل بودجه و امکانات کارهای خود را پیش میبرد. خیلی وقتها با بودجه شخصی فیلمهای خود را ساختند، اما بخش دیگر بی توجهی و بیمهری از اهالی سینما یا دوستانِ همکار بود.
وی ادامه داد: در این بیش از ۳۰ سالی که با ایشان کار کردم مثل پدرم بودند و چون خیلی وقتها کنارشان بودم بعضی حرفهایشان را به من میگفتند و در جریان خیلی مسائل بودم. برای او این امری عادی بود که در ایران و از طرف سیستم به عنوان یک هنرمند، در حاشیه باشد ولی بیمهریها از برخی دوستان هنرمند خیلی بیشتر بود و همین بیشتر برای او ناراحت کننده بود.
احمدی گفت: خیلی از دوستان میگفتند آقای سینایی اصلأ فیلمساز نیست و مستندساز است در حالی که ایشان بیش از هشت فیلم داستانی بلند دارد و چندین فیلم داستانی کوتاه ساخته است که فکر میکنم از مستندهایشان بیشتر است. ایشان اتفاقاً یک داستانگو بود و کارهایشان قصه داشت. در عین حال آثار مستند خیلی قوی هم داشتند. این برچسب مستند اغلب به فیلمهای داستانی ایشان زده میشد، اما نکته عجیب این بود، زمانی که انجمن مستندسازان در خانه سینما تاسیس شد هیچ وقت از ایشان به عنوان یکی از مهمترین مستند سازان ایران دعوتی صورت نگرفت! فقط بعدها در دهه ۷۰ و در خانه سینما تعدادی از فیلمهای بلند داستانی و مستندشان نمایش داده شد.
این بازیگر اضافه کرد: تمام این ماجراها در حالی بود که ایشان وقتی فیلم داستانی میساخت، نوع دکوپاژ و حرکت دوربینها چنان طراحی میشد که انگار مستند است، هنرپیشهها واقعا بازی میکردند و فیلمنامهی از قبل نوشته شده وجود داشت و همه چیز براساس قصه پیش میرفت. با این حال برچسب فیلم مستند به همه کارهایشان زده میشد. البته ایشان فیلم مستند داستانی هم دارد مثل «در کوچه پاییز» که درباره ژازه طباطبایی (مجسمه ساز) است.
وی با اشاره به توانمندی و دانش خسرو سینایی در معماری و هنرهای تجسمی و موسیقی گفت: عجیب است که انگار این همه توانایی در یک نفر برای خیلیها قابل دیدن و درک نبود و آنچه من الان درباره خسرو سینایی میگویم بخاطر ندادن بودجه و نداشتن موقعیت خوب اکران و حتی بیتوجهیها نیست، چرا که ایشان با کمترین امکانات و بودجه هم کار خود را میکرد مثل همین «جزیره رنگین» که پول کل پروژه به اندازه یک روز یک فیلم سینمایی معمولی شد، اما حرف من و تأسف من بابت یک عمر قضاوت نادرستی است که روی کارهای خسرو سینایی شد و باعث گلهمندی بود.
خسرو سینایی ۱۱ مرداد در بیمارستان بر اثر عفونت ریه و کرونا در ۸۰ سالگی درگذشت.
ایسنا