نشر این خبر با یاد ناشر"سرزمین جاوید" شایسته است
برشی از یک گفت وگوي منتشرنشده با عباس کیارستمی
بازسازي واقعيت ربطي به خود واقعيت ندارد
با عنوان خانهدوست كجاست دو تا دشمن تراشيدم
کارگردانی برای همه فصلهای سینما
سلوك شخصي کیارستمی
ستایشگر زندگی
برشی از یک گفت وگوي منتشرنشده با عباس کیارستمی
بازسازي واقعيت ربطي به خود واقعيت ندارد
یکم تیر ١٣١٩ روز ملاقات اول عباس کیارستمی بود با هستی؛ هنرمندی که جهانی بیقاعده داشت و قواعدش در هر رفتار و بازی و اثر مختص همان کار بود؛ هنرمندی که در هر کاری از خودش فراتر میرفت و یافتهای تازه عرضه میکرد. نخستین سالروز تولد عباس کیارستمی امروز در حالی در غیاب او گرامی داشته میشود که مدرسه ویژه، انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران و خانه هنرمندان ایران مراسم نکوداشتی به یاد این هنرمند پرآوازه برگزار میکنند. در این مراسم که ساعت ١٧:٣٠ امروز در سالن استاد جلیل شهناز خانه هنرمندان گشایش مییابد، ضمن سخنان کوتاه مجید رجبیمعمار، ابراهیم حقیقی و امراله فرهادی درباره او و خاطرات تمامنشدنیشان از عباس کیارستمی صحبت میکنند و سپس فیلمی کوتاه از قسمتهای مختلف آثار سینمایی این هنرمند به انتخاب امیر اثباتی نمایش داده میشود. رونمایی از کتاب «در ستایش زندگی عباس کیارستمی»، دستاورد دیگر این مراسم، حاصل گفتوگوی امیر اثباتی و محمودرضا بهمنپور با عباس کیارستمی در مدرسه ویژه در ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ است که به همراه آثار گرافیک ایشان، به کوشش امراله فرهادی در ۱۳۲ صفحه گردآوری شده. انتشارات ویژهنگار با همکاری انتشارات نظر امروز این کتاب را منتشر خواهند کرد. متنی که در ادامه میخوانید، برشهایی از این گفتوگوی بلند است که مدرسه ویژه در سالروز تولد عباس کیارستمی اختصاصا آن را در اختیار «شرق» قرار داده است. از امراله فرهادي و مهرداد ذوالنور بابت دراختيار قراردادن اين مصاحبه قدرداني ميكنيم. البته اصل این گفتوگو بسیار بیشتر از آن چيزي است که میخوانید. متن زیر چکیدهای از آن است.
كيارستمي و گرافيك
محمودرضا بهمنپور: در زمینه گرافیک کجا آموزش دیدهاید؟
عباس کیارستمی: درباره آموزش گرافیک، همه ما خودآموز بودیم! دوره ما دانشکده هنرهای زیبا، رشته گرافیک نداشت و همینهایی که الان میگفتم، یک نوع خودآموزی بود! [...] من یکسری مجموعه کارهای تبلیغاتی کردم برای بانک عمران. آن شخصی که مسئول سفارش فیلمهای تبلیغاتی بود، میگفت: «من کاری ندارم به فیلمت. باید فیلمت را طوری بسازی که بعد از پنجشنبهای که آن را پخش میکنیم و جمعه بانک را باز نگه میداریم، میخواهیم که جلوی بانک ما صف باشد. میگفت؛ من کاری ندارم که فیلمت چیست و چطور میسازی. کاملا آزاد آزادی؛ اما اگر بعد از پخش فیلم جلوی بانکهای ما صف نباشد، پولت را نمیدهیم! «طبیعتا این یک هشدار بود و کم پیدا میشود شما با کسی با این صراحت راجع به مخاطبِ جمع، حرف بزنید. این واقعا هنر است. خب چه چیزی میتواند بگوید. شما پولتان را بیاورید به ما بدهید؛ یعنی پیامی در آن نیست، حالا خب راهحلهایش را پیدا کنید، چه چیزی میتواند به شما کمک کند که راهحلی پیدا کنید که دیگران را وادار کند پولشان را به شما بدهند. يك روز بارانی که مشغول کار بعد از انجام کارهای تبلیغاتی بانک عمران، برای یکسری فیلم کودکان بودم، صفی از مردم را که با چتر و بارانی جلوی بانک عمران ایستاده بودند را دیدم و طبیعتا آن زمان احساس کردم موفق شدم از طریق تبلیغات با مخاطب ارتباط برقرار کنم. من در دورهای اصلا نمیتوانستم به هنر فکر کنم برای اینکه باید به مسائل معیشتیام فکر میکردم، به اینکه چطور پول دربیاورم، چطور اجارهخانهام را پرداخت کنم. واقعا این مسائل مهمتر از مسائل دیگر بود. اینکه چطور کارم را نگه دارم و از دست ندهم.
بهمنپور: در جایی اشاره کردهاید به اهمیت و ارزشمندی گرافیک و گفتهاید که ای کاش دانشجوهای رشته سینما، گرافیک هم بدانند و همچنين به عشق و علاقه عجیبتان به این رشته اشاره کردید و الان هم گفتید که یک طراح گرافیک باید جامعهشناسی و روانشناسی بداند. ابعاد این شناخت را برای ما تشریح کنید که به چه معناست. تصویر کلی به این شکل است که طراح گرافیک باید اصولی را در حوزه دیزاین بداند و بر مبنای خلاقیت فردی کار کند. چطور باید این امر را تشریح کرد که یک طراح گرافیک باید به حوزه دیگری هم توجه کند و به آن بپردازد؟
کیارستمی: خب، طبیعتا اینجا دوباره تبدیل میشود به کلاسهای مخصوص مدرسه ویژه! و فکر کنم که من زیاد به این جزئیاتش نپردازم؛ ولی میتوانم بگویم که همه این محدودیتها را صاحب کالا و سفارشدهنده برای ما طراحی نمیکند، خود نفس کار گرافیک، محدود است؛ یعنی خودش محدودیت میآورد. یادم است با یکی از گرافیستهایی که الان اینجا نیست، صحبت میکردم، به او گفتم؛ داشتم در اتوبان به سرعت میرفتم، بر یکی از بیلبوردها مطلبی نوشته شده بود که نزدیک بود باعث تصادف من شود. برای اینکه خواستم آن مطلب را بخوانم و زدم روی ترمز، صدای بوق ماشینهای پشت سری به من یادآوری کرد که اینجا اتوبان است؛ بنابراین نمیدانم این تقصیر را به گردن شهرداری بیندازم یا اداره راهنمایی که این بیلبورد را در خیابان گذاشتهاند یا به گردن تو بهعنوان گرافیست بیندازم که این خط را اینقدر پیچیدهاش کردی که من باید توقف کنم و باید مثل جدول حلش کنم و بعد بخوانم؛ درحالیکه کار گرافیک سادهترکردن است. محدودیتها صرف محدودیت نیست. شما چگونه میتوانید پیامتان را از طریق امکانات ابتدایی و امکاناتی که موجود است، طوری ارائه دهید که به زمان طولانی و به هزینههای طولانی نیازی نداشته باشد؛ بنابراین همه آن برمیگردد به همان محدودیت و شناخت امر گرافیک. حالا برایتان خواهم گفت که اپرایی که کار کردم، از کجا آمد.
و چطور شد که از طریق کار گرافیک دعوت شدم به ساخت اپرا. اپرایی که نه میشناختم و نه تجربهاش را داشتم. برایتان میگویم که کار گرافیک چه کمکی به من کرد. یک کمی از سؤالتان را جواب دادم که راضی باشید!
روايت كيارستمي از پوستر خانه دوست كجاست
امرالله فرهادی: روایتهای مختلفی درباره پوستر «خانه دوست کجاست» وجود دارد، یک نقاشی از آقای آغداشلو داریم، بعد اتودهایی از آقای ممیز داریم و در نهایت این کار به چاپ رسید.
کیارستمی: در واقع ما با عنوان «خانه دوست» دو تا دشمن برای خودمان تراشیدیم...! (خنده حاضران) من جواب قانعکنندهای اینجا ندارم بهخصوص که مرتضای عزیزم اینجا نیست تا آنچه گفتیم و شنیدیم را تأیید کند. برای اینکه یک جواب قانعکننده بدهم، میخواهم بگویم اگر من هم داداشزاده [يكي از كساني كه به كيارستمي سفارش كار گرافيكي ميداد]بودم، هیچ اتفاقی پیش نمیآمد. اما من داداشزاده نبودم! بدبختی اینجاست که ما بههرحال ایدههایی از قبل داریم و احتمال دارد در جایگاه سفارشدهنده خیلی سخت باشیم، بنابراین طبیعتا مرتضی ممیز با دیگران راحتتر کار میکرد. خودم؛ اگر یک دوست گرافیستی بیاید و به من کار سفارش دهد، طبیعتا قبول نمیکنم چون به تجربه این را دریافتهام و میدانم در ذهن او هم چیزهایی میگذرد... داداشزاده همهچیز را بر عهده ما میگذاشت؛ همینطور مدیرعامل بانک عمران، ولی میگفت من توقعم از نتیجه کار این است. اما من اینجا در این موضوع، نیمچه گرافیستی بودم که دوست داشتم اعتبار و اسم مرتضی ممیز پای پوستر من باشد. اما طبیعتا باید از پس خودم هم برمیآمدم که اینجا كمي ساکت باشم، دندان روی جگر بگذارم و دیگر خودم اعمال سلیقه نکنم! بدون شک این جزء اشتباهات من بود. اما بعضی اشتباهات، ناگزیر از رخدادن است. شما وقتی یک ذره در یک حرفهای وارد هستید، آدم سختتری میشوید نسبت به اینکه اصلا ندانید یا به اندازه مرتضی بدانید. بنابراین من در بینابین بودم، نه آنقدر نمیدانستم که چيزي نگویم، نه به اندازه مرتضی میدانستم که ساکت بمانم! این بههرحال اشتباه من بود.
لايههاي چندگانه فيلمساز
امیر اثباتی: نکته کلیدیای که برای خود من بسیار جذاب است و میخواهم آقای کیارستمی توضیح بدهند، این است که؛ در کارهای سینمایی شما خیلی وقتها میبینیم شما از همان ابتدا، از همان فیلمهای اول، دارید با خود «مدیوم» کار میکنید. یعنی پدیدهای که نشانهایی دارد مانند: دوربین، تجهیزات، نورپردازی، بازیگر، کارگردان و... و درعینحال فرایندی که نگاه کردن و دیدن مسئله اصلی آن است. این نشانهها را در خیلی از فیلمهای شما میبینیم؛ از فیلم «مسافر» که آن نوجوان با عکاسی و با نگاهکردن از آن دریچه، جهان دیگری را به وجود میآورد. در «مشق شب» همچنان بر حضور دوربین تأکید میشود و حضور مؤکدی دارد. در «کلوزآپ» این لایه به لایه بودن، به شکل شگفتانگیزی اتفاق میافتد. در فیلم «زیر درختان» در همان ابتدا بازیگر خودش را معرفی میکند و بلافاصله در نقش کارگردان فرو میرود و در واقع ما از اینجا به لایه بعدی میرسیم. در انتهای فیلم «طعم گیلاس» هم به جایی میرسیم که بعد از دیدن فیلم و حوادث یا قصهای که به نمایش درآمده در آخر برمیگردیم به پشت صحنه و کاملا این فضا از آن فضای رئال خارج میشود. در «باد ما را خواهد برد» هم یک گروه فیلمساز هستند که در واقع به جایی رفتهاند و ميخواهند گزارشی را تهیه کنند. در «شیرین» هم دارد با کل این مدیوم سینما و فیلمدیدن کار میشود. چیزهایی که دارم میگویم را به صورت خیلی آشکار در کارهای شما میبینیم. دلم میخواهد درباره این دغدغه، این جذابیتها و چراییاش مقداری توضیح بدهید، چون فکر میکنم یکی از بخشهای بسیار جذاب کیارستمی فیلمساز شاید در جهان و برای منتقدان، همین لایههای چندگانه و پنهانیای باشد که وجود دارد.
کیارستمی: من طبیعتا نمیتوانم به اینها جواب دهم برای اینکه من خودم هم نمیدانستم. یعنی همین الان که تو داری اینها را میشماری، میگویم خب این از کجا شروع شده؟ از کی اتفاق افتاده؟ اگر یک بار باشد، میگوییم تصادفی است، اما حالا که به همه اینها اشاره کردید من میگویم نه، اینها تصادفی نیست؛ لابد ریشهای در جایی دارد، ریشهاش را همین الان در جایی پیدا کردم که اصلا ربطی به فیلمسازی ندارد؛ مربوط به ٢٠ سالگیام است که در آتلیه «هفت» برای علیاکبر صادقی کار میکردم و او آن دوره عاشق دختری بود شبیه «ناتالی وود» و آن دختر رفته بود و اکبر هر شب ما را دعوت میکرد به شام، یک ساندویچ البته! و به سینما برای اینکه فیلم «شکوه علفزار» را ببیند چون این دختر شبیه او بود و هر شب هم در سینما بابت همان فیلم گریه میکرد. یعنی جایی از فیلم که میرسید، شروع میکرد به گریه و اینقدر این قضیه من را اذیت میکرد که به مجردی که فیلم به آن صحنه عاطفی میرسید، میگفتم اکبر این دروغی است و فیلم است، اما او خیلی عصبی میشد از این قضیه، بعد دوباره فرداشب به من میگفت موقع تماشای فیلم پیش من ننشین! دوباره ما میرفتیم، برای اینکه او ماشین داشت و با ماشین ما را میرساند بنابراین وقتی میگویم مسئله معیشت بود، اینها همه نشانهای از آن دورهای است که به هرحال آن فیلم دیدهشده را که دیگر نمیشد ببینیم، اکبر عاشق ناتالی وود بود، من که نبودم، اما درعینحال با ماشینش ما را تا خانه میبرد، بد نبود، تحمل میکردیم. همیشه این مقاومت را مقابل هرچیزی که من را احساساتی میکند، دارم. حالا این اعم از یک آدم مقابل من است، یک سخنران خوب، یک سیاستمدار، یک آخوند بالای منبر. به مجرد اینکه میبینم کسی از احساسات من سوءاستفاده میکند، رها میکنم. شاید این جواب سؤال شما نباشد؛ حتما هم نیست اما اگر دنبال ریشههایش بگردیم، قدیمیترین ریشهای که دارم شاید قبلتر هم بوده و یادم نمیآید؛ مربوط به بیستویکیدوسالگیام است که من تحمل نمیکردم یک فیلم، آدمی را اینقدر احساساتی کند که اشکش دربیاید و شاید در ناخودآگاه خودم فکر کردم وقتی من هم خودم را به این رسانه رساندم، این فاصلهگذاری را رعایت کنم و در خیلی از فیلمها مثلا در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» طبیعتا همه به من میگفتند ببین آن دوره اینجوری بود. من میگفتم ما داریم این را بازسازی میکنیم.
بازسازی یک واقعیت هیچ ربطی به خود واقعیت ندارد و این فاصلهگذاری است که من این را در تعزیه هم رعایت کردم و همه اینهایی که گفتید اگر تعزیه را هم اشاره کنید، به اینها اضافه میشود. واقعا خودم نمیدانستم. اگر در این سالها کسی لااقل این سؤال را از من کرده بود؛ من جوابی داشتم که به شما بدهم، ولی عجالتا به همین خاطر علیاکبر صادقی بسنده ميكنم و اینکه من متأثر میشدم از اینکه آدمی در سینما اشکش در بیاید، بابت چیزی که کاملا ساختگی است. من خیلی دلم میخواهد همیشه به این هنر سینما که خودم درگیرش شدهام اشاره کنم که ما به واقعیت اشراف نداریم. حقیقت قابل دسترس نیست و آنچه داریم میسازیم کاملا ساختگی است و در هر دورهای که این امکان وجود داشته، من از این قضیه استفاده کردهام. فکر کنم جواب قانعکننده دیگری ندارم. شاید دوره بعدی اگر فرصتی بود، برایتان بگویم.
با عنوان خانهدوست كجاست دو تا دشمن تراشيدم
یکم تیر 1319 روز ملاقات اول عباس کیارستمی بود با هستی؛ هنرمندی که جهانی بیقاعده داشت و قواعدش در هر رفتار و بازی و اثر مختص همان کار بود؛ هنرمندی که در هر کاری از خودش فراتر میرفت و یافتهای تازه عرضه میکرد. نخستین سالروز تولد عباس کیارستمی امروز در حالی در غیاب او گرامی داشته میشود که مدرسه ویژه، انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران و خانه هنرمندان ایران مراسم نکوداشتی به یاد این هنرمند پرآوازه برگزار میکنند. در این مراسم که ساعت 17:30 امروز در سالن استاد جلیل شهناز خانه هنرمندان گشایش مییابد، ضمن سخنان کوتاه مجید رجبیمعمار، ابراهیم حقیقی و امراله فرهادی درباره او و خاطرات تمامنشدنیشان از عباس کیارستمی صحبت میکنند و سپس فیلمی کوتاه از قسمتهای مختلف آثار سینمایی این هنرمند به انتخاب امیر اثباتی نمایش داده میشود. رونمایی از کتاب «در ستایش زندگی عباس کیارستمی»، دستاورد دیگر این مراسم، حاصل گفتوگوی امیر اثباتی و محمودرضا بهمنپور با عباس کیارستمی در مدرسه ویژه در ۳۱ خرداد ۱۳۹۲ است که به همراه آثار گرافیک ایشان، به کوشش امراله فرهادی در ۱۳۲ صفحه گردآوری شده. انتشارات ویژهنگار با همکاری انتشارات نظر امروز این کتاب را منتشر خواهند کرد. متنی که در ادامه میخوانید، برشهایی از این گفتوگوی بلند است که مدرسه ویژه در سالروز تولد عباس کیارستمی اختصاصا آن را در اختیار «شرق» قرار داده است. از امراله فرهادي و مهرداد ذوالنور بابت دراختيار قراردادن اين مصاحبه قدرداني ميكنيم. البته اصل این گفتوگو بسیار بیشتر از آن چيزي است که میخوانید. متن زیر چکیدهای از آن است.
كيارستمي و گرافيك
محمودرضا بهمنپور: در زمینه گرافیک کجا آموزش دیدهاید؟
عباس کیارستمی: درباره آموزش گرافیک، همه ما خودآموز بودیم! دوره ما دانشکده هنرهای زیبا، رشته گرافیک نداشت و همینهایی که الان میگفتم، یک نوع خودآموزی بود! [...] من یکسری مجموعه کارهای تبلیغاتی کردم برای بانک عمران. آن شخصی که مسئول سفارش فیلمهای تبلیغاتی بود، میگفت: «من کاری ندارم به فیلمت. باید فیلمت را طوری بسازی که بعد از پنجشنبهای که آن را پخش میکنیم و جمعه بانک را باز نگه میداریم، میخواهیم که جلوی بانک ما صف باشد. میگفت؛ من کاری ندارم که فیلمت چیست و چطور میسازی. کاملا آزاد آزادی؛ اما اگر بعد از پخش فیلم جلوی بانکهای ما صف نباشد، پولت را نمیدهیم! «طبیعتا این یک هشدار بود و کم پیدا میشود شما با کسی با این صراحت راجع به مخاطبِ جمع، حرف بزنید. این واقعا هنر است. خب چه چیزی میتواند بگوید. شما پولتان را بیاورید به ما بدهید؛ یعنی پیامی در آن نیست، حالا خب راهحلهایش را پیدا کنید، چه چیزی میتواند به شما کمک کند که راهحلی پیدا کنید که دیگران را وادار کند پولشان را به شما بدهند. يك روز بارانی که مشغول کار بعد از انجام کارهای تبلیغاتی بانک عمران، برای یکسری فیلم کودکان بودم، صفی از مردم را که با چتر و بارانی جلوی بانک عمران ایستاده بودند را دیدم و طبیعتا آن زمان احساس کردم موفق شدم از طریق تبلیغات با مخاطب ارتباط برقرار کنم. من در دورهای اصلا نمیتوانستم به هنر فکر کنم برای اینکه باید به مسائل معیشتیام فکر میکردم، به اینکه چطور پول دربیاورم، چطور اجارهخانهام را پرداخت کنم. واقعا این مسائل مهمتر از مسائل دیگر بود. اینکه چطور کارم را نگه دارم و از دست ندهم.
بهمنپور: در جایی اشاره کردهاید به اهمیت و ارزشمندی گرافیک و گفتهاید که ای کاش دانشجوهای رشته سینما، گرافیک هم بدانند و همچنين به عشق و علاقه عجیبتان به این رشته اشاره کردید و الان هم گفتید که یک طراح گرافیک باید جامعهشناسی و روانشناسی بداند. ابعاد این شناخت را برای ما تشریح کنید که به چه معناست. تصویر کلی به این شکل است که طراح گرافیک باید اصولی را در حوزه دیزاین بداند و بر مبنای خلاقیت فردی کار کند. چطور باید این امر را تشریح کرد که یک طراح گرافیک باید به حوزه دیگری هم توجه کند و به آن بپردازد؟
کیارستمی: خب، طبیعتا اینجا دوباره تبدیل میشود به کلاسهای مخصوص مدرسه ویژه! و فکر کنم که من زیاد به این جزئیاتش نپردازم؛ ولی میتوانم بگویم که همه این محدودیتها را صاحب کالا و سفارشدهنده برای ما طراحی نمیکند، خود نفس کار گرافیک، محدود است؛ یعنی خودش محدودیت میآورد. یادم است با یکی از گرافیستهایی که الان اینجا نیست، صحبت میکردم، به او گفتم؛ داشتم در اتوبان به سرعت میرفتم، بر یکی از بیلبوردها مطلبی نوشته شده بود که نزدیک بود باعث تصادف من شود. برای اینکه خواستم آن مطلب را بخوانم و زدم روی ترمز، صدای بوق ماشینهای پشت سری به من یادآوری کرد که اینجا اتوبان است؛ بنابراین نمیدانم این تقصیر را به گردن شهرداری بیندازم یا اداره راهنمایی که این بیلبورد را در خیابان گذاشتهاند یا به گردن تو بهعنوان گرافیست بیندازم که این خط را اینقدر پیچیدهاش کردی که من باید توقف کنم و باید مثل جدول حلش کنم و بعد بخوانم؛ درحالیکه کار گرافیک سادهترکردن است. محدودیتها صرف محدودیت نیست. شما چگونه میتوانید پیامتان را از طریق امکانات ابتدایی و امکاناتی که موجود است، طوری ارائه دهید که به زمان طولانی و به هزینههای طولانی نیازی نداشته باشد؛ بنابراین همه آن برمیگردد به همان محدودیت و شناخت امر گرافیک. حالا برایتان خواهم گفت که اپرایی که کار کردم، از کجا آمد.
و چطور شد که از طریق کار گرافیک دعوت شدم به ساخت اپرا. اپرایی که نه میشناختم و نه تجربهاش را داشتم. برایتان میگویم که کار گرافیک چه کمکی به من کرد. یک کمی از سؤالتان را جواب دادم که راضی باشید!
روايت كيارستمي از پوستر خانه دوست كجاست
امرالله فرهادی: روایتهای مختلفی درباره پوستر «خانه دوست کجاست» وجود دارد، یک نقاشی از آقای آغداشلو داریم، بعد اتودهایی از آقای ممیز داریم و در نهایت این کار به چاپ رسید.
کیارستمی: در واقع ما با عنوان «خانه دوست» دو تا دشمن برای خودمان تراشیدیم...! (خنده حاضران) من جواب قانعکنندهای اینجا ندارم بهخصوص که مرتضای عزیزم اینجا نیست تا آنچه گفتیم و شنیدیم را تأیید کند. برای اینکه یک جواب قانعکننده بدهم، میخواهم بگویم اگر من هم داداشزاده [يكي از كساني كه به كيارستمي سفارش كار گرافيكي ميداد]بودم، هیچ اتفاقی پیش نمیآمد. اما من داداشزاده نبودم! بدبختی اینجاست که ما بههرحال ایدههایی از قبل داریم و احتمال دارد در جایگاه سفارشدهنده خیلی سخت باشیم، بنابراین طبیعتا مرتضی ممیز با دیگران راحتتر کار میکرد. خودم؛ اگر یک دوست گرافیستی بیاید و به من کار سفارش دهد، طبیعتا قبول نمیکنم چون به تجربه این را دریافتهام و میدانم در ذهن او هم چیزهایی میگذرد... داداشزاده همهچیز را بر عهده ما میگذاشت؛ همینطور مدیرعامل بانک عمران، ولی میگفت من توقعم از نتیجه کار این است. اما من اینجا در این موضوع، نیمچه گرافیستی بودم که دوست داشتم اعتبار و اسم مرتضی ممیز پای پوستر من باشد. اما طبیعتا باید از پس خودم هم برمیآمدم که اینجا كمي ساکت باشم، دندان روی جگر بگذارم و دیگر خودم اعمال سلیقه نکنم! بدون شک این جزء اشتباهات من بود. اما بعضی اشتباهات، ناگزیر از رخدادن است. شما وقتی یک ذره در یک حرفهای وارد هستید، آدم سختتری میشوید نسبت به اینکه اصلا ندانید یا به اندازه مرتضی بدانید. بنابراین من در بینابین بودم، نه آنقدر نمیدانستم که چيزي نگویم، نه به اندازه مرتضی میدانستم که ساکت بمانم! این بههرحال اشتباه من بود.
لايههاي چندگانه فيلمساز
امیر اثباتی: نکته کلیدیای که برای خود من بسیار جذاب است و میخواهم آقای کیارستمی توضیح بدهند، این است که؛ در کارهای سینمایی شما خیلی وقتها میبینیم شما از همان ابتدا، از همان فیلمهای اول، دارید با خود «مدیوم» کار میکنید. یعنی پدیدهای که نشانهایی دارد مانند: دوربین، تجهیزات، نورپردازی، بازیگر، کارگردان و... و درعینحال فرایندی که نگاه کردن و دیدن مسئله اصلی آن است. این نشانهها را در خیلی از فیلمهای شما میبینیم؛ از فیلم «مسافر» که آن نوجوان با عکاسی و با نگاهکردن از آن دریچه، جهان دیگری را به وجود میآورد. در «مشق شب» همچنان بر حضور دوربین تأکید میشود و حضور مؤکدی دارد. در «کلوزآپ» این لایه به لایه بودن، به شکل شگفتانگیزی اتفاق میافتد. در فیلم «زیر درختان» در همان ابتدا بازیگر خودش را معرفی میکند و بلافاصله در نقش کارگردان فرو میرود و در واقع ما از اینجا به لایه بعدی میرسیم. در انتهای فیلم «طعم گیلاس» هم به جایی میرسیم که بعد از دیدن فیلم و حوادث یا قصهای که به نمایش درآمده در آخر برمیگردیم به پشت صحنه و کاملا این فضا از آن فضای رئال خارج میشود. در «باد ما را خواهد برد» هم یک گروه فیلمساز هستند که در واقع به جایی رفتهاند و ميخواهند گزارشی را تهیه کنند. در «شیرین» هم دارد با کل این مدیوم سینما و فیلمدیدن کار میشود. چیزهایی که دارم میگویم را به صورت خیلی آشکار در کارهای شما میبینیم. دلم میخواهد درباره این دغدغه، این جذابیتها و چراییاش مقداری توضیح بدهید، چون فکر میکنم یکی از بخشهای بسیار جذاب کیارستمی فیلمساز شاید در جهان و برای منتقدان، همین لایههای چندگانه و پنهانیای باشد که وجود دارد.
کیارستمی: من طبیعتا نمیتوانم به اینها جواب دهم برای اینکه من خودم هم نمیدانستم. یعنی همین الان که تو داری اینها را میشماری، میگویم خب این از کجا شروع شده؟ از کی اتفاق افتاده؟ اگر یک بار باشد، میگوییم تصادفی است، اما حالا که به همه اینها اشاره کردید من میگویم نه، اینها تصادفی نیست؛ لابد ریشهای در جایی دارد، ریشهاش را همین الان در جایی پیدا کردم که اصلا ربطی به فیلمسازی ندارد؛ مربوط به 20 سالگیام است که در آتلیه «هفت» برای علیاکبر صادقی کار میکردم و او آن دوره عاشق دختری بود شبیه «ناتالی وود» و آن دختر رفته بود و اکبر هر شب ما را دعوت میکرد به شام، یک ساندویچ البته! و به سینما برای اینکه فیلم «شکوه علفزار» را ببیند چون این دختر شبیه او بود و هر شب هم در سینما بابت همان فیلم گریه میکرد. یعنی جایی از فیلم که میرسید، شروع میکرد به گریه و اینقدر این قضیه من را اذیت میکرد که به مجردی که فیلم به آن صحنه عاطفی میرسید، میگفتم اکبر این دروغی است و فیلم است، اما او خیلی عصبی میشد از این قضیه، بعد دوباره فرداشب به من میگفت موقع تماشای فیلم پیش من ننشین! دوباره ما میرفتیم، برای اینکه او ماشین داشت و با ماشین ما را میرساند بنابراین وقتی میگویم مسئله معیشت بود، اینها همه نشانهای از آن دورهای است که به هرحال آن فیلم دیدهشده را که دیگر نمیشد ببینیم، اکبر عاشق ناتالی وود بود، من که نبودم، اما درعینحال با ماشینش ما را تا خانه میبرد، بد نبود، تحمل میکردیم. همیشه این مقاومت را مقابل هرچیزی که من را احساساتی میکند، دارم. حالا این اعم از یک آدم مقابل من است، یک سخنران خوب، یک سیاستمدار، یک آخوند بالای منبر. به مجرد اینکه میبینم کسی از احساسات من سوءاستفاده میکند، رها میکنم. شاید این جواب سؤال شما نباشد؛ حتما هم نیست اما اگر دنبال ریشههایش بگردیم، قدیمیترین ریشهای که دارم شاید قبلتر هم بوده و یادم نمیآید؛ مربوط به بیستویکیدوسالگیام است که من تحمل نمیکردم یک فیلم، آدمی را اینقدر احساساتی کند که اشکش دربیاید و شاید در ناخودآگاه خودم فکر کردم وقتی من هم خودم را به این رسانه رساندم، این فاصلهگذاری را رعایت کنم و در خیلی از فیلمها مثلا در فیلم «زندگی و دیگر هیچ» طبیعتا همه به من میگفتند ببین آن دوره اینجوری بود. من میگفتم ما داریم این را بازسازی میکنیم.
بازسازی یک واقعیت هیچ ربطی به خود واقعیت ندارد و این فاصلهگذاری است که من این را در تعزیه هم رعایت کردم و همه اینهایی که گفتید اگر تعزیه را هم اشاره کنید، به اینها اضافه میشود. واقعا خودم نمیدانستم. اگر در این سالها کسی لااقل این سؤال را از من کرده بود؛ من جوابی داشتم که به شما بدهم، ولی عجالتا به همین خاطر علیاکبر صادقی بسنده ميكنم و اینکه من متأثر میشدم از اینکه آدمی در سینما اشکش در بیاید، بابت چیزی که کاملا ساختگی است. من خیلی دلم میخواهد همیشه به این هنر سینما که خودم درگیرش شدهام اشاره کنم که ما به واقعیت اشراف نداریم. حقیقت قابل دسترس نیست و آنچه داریم میسازیم کاملا ساختگی است و در هر دورهای که این امکان وجود داشته، من از این قضیه استفاده کردهام. فکر کنم جواب قانعکننده دیگری ندارم. شاید دوره بعدی اگر فرصتی بود، برایتان بگویم.
شرق
کارگردانی برای همه فصلهای سینما
«خیلی وقت است می دانم که برای جهان فستیوال های فیلم ساخته نشده ام. این نوع زندگی با من سازگار نیست. در مرکز توجه بودن و ادعا داشتن – حتی در مورد کارهای خودم- برایم آزاردهنده است. اینکه کاری انجام دهم و سپس بر روی طاقچه بگذارمش بدون آنکه کسی آن را ببیند، و اینکه کوچکترین انرژی برای نمایش آن به بیننده صرف نکنم، خیلی برایم جذاب است. در عین حال، وقتی که به یکی از فستیوال ها پا می گذارم بهترین اتفاق، دیدن فیلم های تازه نیست بلکه آشنایی با فرد جدیدی است. آشنا شدن اتفاقی، با انسانی جالب همیشه ایمان مرا تقویت می کند.
درک می کنم اگر کسی بیست دقیقه از فیلمم نگذشته از سالن بزند بیرون. همچنین می فهمم اگر کسی بیست دقیقه از پایان فیلم هنوز روی صندلی نشسته باشد».
این جملات بخشی از سخنان عباس کیارستمی در یکی از کارگاه های فیلمسازی او در خارج کشور است که در کتاب «سرکلاس باکیارستمی» به کوشش «پال کرونین» وترجمه «سهراب مهدوی» منتشر شده است.
امروز اول تیر،سالروز مردی است که به راستی برای جهان فستیوال های فیلم کار نمی کرد بلکه سینما برای او سبکی از زندگی بود. آثارش برآمده از تمام آن چیزی است که در زندگی روزمره بارها و بارها با آن مواجه می شویم اما بی توجه از کنارش می گذریم. او بیش از هرچیز، دیدن را بسیار خوب آموخته بود وخود این «دیدن» را مدیون کار با کودکان و آشنایی با افکار آنان می دانست.
عباس کیارستمی علاوه بر اینکه فیلمسازی مطرح و جهانی است، در کار نقاشی و شعر و عکاسی نيز چیرهدست است. شاید یکی از اولین موفقیتهای او در عرصه هنر را بتوان برنده شدن در یک مسابقه نقاشی دانست که او را به سمت دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران سوق داد.
او از سال 1340 به عنوان نقاش تبلیغاتی، مشغول به کار طراحی جلد کتاب و پوستر و آگهی های تبلیغاتی شد. ساخت تیتراژ و طراحی پوستر فیلمهای «قیصر» و «رضا موتوری» از مهمترین کارهای او در این زمینه است.
قدم گذاشتن در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و گرفتن مسئولیت امور سینمایی این کانون، مسیر کیارستمی را روشنتر کرد و در سال 1349 فیلم کوتاه «نان و کوچه» را ساخت. در واقع او تلاش کرد تا بخشی از فیلم ها در کانون پرورش فکری تولید شود
و اما مهمترین اثر این فیلمساز که جایزه نخل طلای جشنواره فیلم کن را به همراه داشت، فیلم «طعمگیلاس» است. این فیلم بی شکیکی از مهمترین آثار مینی مالیستی تاریخ سینمای جهان است.
داستان فیلم درباره مردی میانسال به نام ربیعی است که قصد خودکشی دارد. او گور خودش را در جایی خارج از دید و زیر درخت گیلاسی کنده است و قصد دارد چند قرص خواب بخورد و خودش را به گور برساند و در آن دراز بکشد. تنها میماند کسی که روی گورش بیاید و در آن خاک بریزد. ربیعی سوار بر اتومبیل شهر را زیر پا میگذارد تا کسی را پیدا کند که قبر او را پر کند. افراد مختلفی را سوار میکند و از آنها میخواهد این کار را انجام دهند. کاری که کمتر کسیحاضر به انجام دادن آن است.
وی علاوه بر ساخت فیلمهای مهمی همچون «طعم گیلاس»، «کپی برابر اصل»، «همسرایان»،«ده»، «کارگران مشغول کارند»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون»، «کلوزآپ» و دهها فیلم دیگر، کتاب هایی نیز منتشر کرده است که از جمله آن ها می توان به «باد و برگ»، «حافظ به روایت کیارستمی»، «سعدی از دست خویشتن فریاد» و تعدادی دیگر اشاره کرد.
یکی از ویژگیهای بارز کیارستمی، علاقهمندی به شعر و تاثیر آن بر زاویه دید و آثارش است. سینمای کیارستمی هرگز خالی از شاعرانگی نبوده است. او درباره شعر و تاثیر آن گفته است: «به نظرم میرسد اساس تمام هنرها شعر باشد. هنر یعنی کشف و شهود، هویدا کردن داده های جدید. شعر ما را به تعالی می رساند. به ما کمک می کند از روزمرگی بگریزیم و این همان هنر است».
کیارستمی همواره ایران را برای زندگی انتخاب کرده و در این باره بیان کرده است: «اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد، آن میوه دیگر به خوبی میوهای که در سرزمین مادریش میتواند بدهد، نیست. این قانون طبیعت است. فکر میکنم اگر سرزمینم را رها کرده بودم، درست مانند این درخت شده بودم».
او یک سال قبل، در تیر 95 برای درمان راهی فرانسه شد و پس از گذشت 14 روز در آن کشور درگذشت؛ خبری که جهان هنری را شگفت زده کرد. مرگ ناگهانی او برای کسی باورپذیر نبود. او رفت و ما را با مجموعه آثاری تنها گذاشت که تا همیشه نامش را زنده نگه می دارد و نگاه او به زندگی که در آثارش نمود دارد، می تواند همواره ما را با زندگی آشتی دهد. کیارستمی در آثارش تا ابد نفس می کشد.
مرگ و دیگر هیچ
بهمن کیارستمی / مستندساز و تدوینگر
عزیزی که میرود، تازه آدم به فلسفه بعضی سنتها پی میبرد و میفهمد مثلا چرا سوم و هفت و چهلم و سالگرد مهمند و در برگزار کردن آنها چه حکمتی هست که به کار بازماندگان میآید. از همین سنتها یکی نيز آنکه تا اولین سالگرد مرده، تولدش را جشن نمیگیرند و حالا که دو هفته تا اولین سالمرگ او مانده، دستم به نوشتن برای بزرگداشت زندگیاش نمیرود و هنوز مرگ او پیش چشمم است. خودش درباره مرتضی ممیز میگفت:«ممیز، لوسبازی درآورد، بمیر نبود بیخودی رفت». حالا هم که خودش لوسبازی درآورده، يک سال است که از هر محتسبی در شهر هست، میپرسيم چه اتفاقي افتاد که این گونه رفت و پاسخ شنیده ایم که صبر کنید تا بررسی کنيم. حالا تحقیقات کامل شده، کارشناسان اعلام نظر کردهاند و متخصصان مو را از ماست کشیدهاند و سالمرگش بهانهای است تا «گزارش یک مرگ» را بشنویم. چهاردهم تیر، وقت آن است که پرونده این مرگ را ببندیم تا شاید از پانزدهم تیر زندگی را از سر بگیریم. برای شنیدن گزارش، از دانشکده علوم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی، جایی مناسب تر و کسانی مطلعتر و موجهتر از وزیر بهداشت، ريیس سازمان نظام پزشکی و ريیس سازمان پزشکی قانونی، سراغ نداشتیم. اما یک روز بعد از توافق با مدیر مرکز همایشها، روابط عمومی دانشگاه در بیانیهای، برگزاری این مراسم را به دلیل تعمیرات سالن منتفی اعلام کرد. با مدیر تماس می گیرم و دلیل صدور این بیانیه را می پرسم. می گويد: « مرحوم پدر شما شخصیتی حقوقی نيست و حراست دانشگاه، مجوز برگزاری مراسم برای شخصیتهای حقیقی را صادر نمی کند». به سايت مرکز همایشهای دانشگاه شهید بهشتی می روم و برنامه بعدی این سالن را می خوانم: « هفتمین اجلاس برترین برج سازان ایران». بعد روزنامه «سلامت» را نگاه میکنم و تیتر بزرگش را: « بزرگداشتی که در دانشگاه علوم پزشکی برگزار نمیشود». زیر این تیتر، تصویری است از اتاقی مخروبه و ویران و سخت نیازمند تعمیرات اساسی؛ سالنی شبیه به سالن سینما رکس آبادان بعد از آتش سوزی. عجب صفحه ای. تیتر و عکس چه خوب با هم کار می کنند.
خب حالا چه کنیم؟ حالا که نمیشود گزارش مرگش را در دانشکده علوم پزشکی بشنویم، برويم در خانه هنرمندان، یکی از همان مراسم معمولي برگزار کنیم که دوستان تازه از خاطرات قدیم می گویند و دوستان قدیم از خاطرات تازه و با مراوده چند «خدا بيامرزدش» سروته مراسم سالگرد را هم بياوريم؟ راه میافتم بروم دانشگاه و با حراست چانه بزنم اما کلافه و عصبی و مستاصلم و میدانم راه پله های حراست دانشکده علوم پزشکی با راه پله های بیمارستان جم و سازمان نظام پزشکی و پزشکی قانونی فرق چندانی ندارد و انتظار پاسخ شنیدن بيهوده است. در راه دانشگاه، مثل همان اوقاتی که رشته امور از کفم میرفت و همینطوری سرزده زنگ خانهاش را می زدم و میرفتم سراغش برای صلاح مصلحت، سری به خانهاش میزنم. داستانت را که خوب گوش می دهد و یکی دو سوال که میپرسد، راه حلی ساده و شدنی پیش پایت میگذارد. لپش را ماچی میکنی و سبک بال و دست پر، از خانه آجریاش میآیی بیرون. میروم سراغش در اتاقی که حالا دستنوشتهها و یادداشت هایش را در آن نگهداری میکنیم، اتاقی که وقت گذراندن در آن بسیار لذتبخش است. سررسید سبزی را برمی دارم که قبلا ورقش نزده بودم و به سبک خودش از آن فالی میگیرم:
یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۷۶
اپیکور میگوید: «تا ما وجود داریم مرگ نیست، هنگامی که مرگ میآید ما وجود نداریم... من میخواهم با مرگ خودم بميرم نه با مرگ پزشکی...
سرسید پر است از یادداشت و نقل قول در ستایش مرگ و نیستی. یادداشتها مربوط به سالهایی است که «طعم گیلاس» را میساخته و بعد از یک دوره تجربه بیماری و ناز طبیبان، سخت مرگ اندیش شده و مانند مرد میانسال طعم گیلاس، میان ماندن و رفتن حسابی تردید داشته. گرچه نتیجه آن دوران بیماری و بحران میانسالی، شد بیست سال زندگی تخت گاز و پرحاصل، اما اغلب آنچه در این دفتر هست در ستایش زندگی نیست و در تمنای مرگ است. سررسید را میبندم و فکر می کنم حکمت برگزار کردن سالمرگ برای بازماندگان چیست؟ گذشتن از مرگ و از سرگرفتن زندگی؟ مثل کاری که او در سال ۱۳۷۶ کرده و و ردش در این سررسید مانده؟ حالا من باید چه کنم؟ بروم با مسئول حراست دانشگاه چانه بزنم یا راهی، آشنایی پیدا کنم که بشود ثابت کرد کیارستمی شخصیتی حقوقی است؟ تا در سالمرگش، حضور و غیاب محتسبین، از آنچه خوب میدانیم مطمئنمان کند؟ تا شاید بتوانیم زندگی را از سر بگیریم؟ با دست پر و سبک بال از خانه آجری او بیرون میآیم و به جای رفتن به حراست دانشگاه شهید بهشتی، پیش ناشرش میروم تا در سالمرگش به جای گذشتن از مرگ او و آغاز دوباره زندگی، از اشتیاق همیشگیاش به برخواستن و رفتن و نفرتش از کشیدن بار تن و دادنش دست طبیب، ردی بماند. پس در چهاردم تیر، پنجرهای رو به حیات باز نمیکنیم و پرونده مرگش را نمیبندیم و به جای خیز برداشتن برای از سرگرفتن زندگی، با آن کیارستمی سرمیکنیم که زندگی را هیچ نمیستاید؛ مرگ و دیگر هیچ.
جایی نوشته: «حالا خیال برد ندارم، بازی نمیکنم. کارتهایم را روی میز میریزم و برمیخیزم. شاید بیرونِ در، نسیم ملایمی در راه باشد».
قانون
سلوك شخصي کیارستمی
در آستانه تقريبي زادروز و نخستین سالگرد درگذشت عباس کیارستمی هستیم. واقعیت این است که آنچه از سرنوشت فراگرفتم، نکتهای است قابلتأمل و اینکه بیراه نیست که بگویم هیچچیزی در زندگی تصادفی نیست. گویی همزمانی تقریبی تولد و مرگ کیارستمی هم از همین جنس است. از همان بزنگاههایی است که سینمادوستان و علاقهمندان و اصلا هر انسانی را ناخودآگاه - شاید هم خودآگاه - به آثار و بینش او ارجاع میدهد. اینکه در عمق نگاهش همیشه زندگی جاری و ساری بود و ظاهرا با همه وجوه زندگی او - چه نحوه زیست و چه آثار هنریاش - در هم تنیده شده بود. حالا که یک سال از مرگِ غیرقابلباور و غمانگیز او میگذرد، تازه به نگاه متعالی و درعینحال ساده و مصلحانه به پیرامونش بیشتر و عمیقتر پی میبرم؛ اینکه همیشه هدف مشخصی را دنبال میکرد و به قولی یک خط را میگرفت و تا انتها ادامه میداد. ندیدم یا نشنیدم که با کسی جروبحث یا دعوا کند. به قول دوستی «کیارستمی» اهل یقهگرفتن نبود! میگفت برای اعاده چیزی نمیتوانی پلیس بیاوری، پس رهایش کن! حتی در عمق فاجعه زلزله رودبار دنبال «زندگی» بود و دیگر هیچ. خب، زندگی در صلح هم همیشه کار سادهای نیست. خیلیها او را متهم میکردند که چرا واقعیات روز جامعه؛ مثل جنگ را در فیلمهایش ندید! اما مگر میشود نگاه دغدغهمند او درباره مرگ را در برخی از فیلمهایش نادیده گرفت. نمونه واضحش «طعم گیلاس» بود. اتفاقا او در فیلم، مرگ و زندگی را با هم دید. بااینحال باید بپذیریم که هر هنرمندی، نگاه شخصی و سبک منحصربهفرد خود را دارد. مگر میشود همانطور که قیافه آدمها با هم فرق میکند، اندیشههایشان تفاوت نداشته باشد؟! ... یک سال از مرگ تلخ و زودهنگام عباس کیارستمی نگارنده میگذرد. حالا باید تولد و مرگ او را با هم به یاد بیاوریم. به نظر میرسد این همزمانی را خود کیارستمی با سلوك شخصي خود از پیش انتخاب کرده بود.
شرق
ستایشگر زندگی
عباس کیارستمی، کارگردان فیلمهایی به ظاهر بومی اما با مفهومی انسانی و جهان شمول بود؛ کسی که زمانی نماد سینمای ایران در جهان بود. هر چند این روزها در طی فرآیند جهانیشدن و ارتباطات رسانهای گسترده، فیلمها و هنرمندان ما در جهان شناخته شدهاند و حتی مفتخریم که یکی از به نامترین فیلمسازان مطرح جهان یعنی اصغر فرهادی از آن کشور ما باشد اما در روزگاری که هنوز سینمای ما در جهان ناشناخته بود، عباس کیارستمی با فیلمهای ساده و انسانی اش توانست نگاهی نو در جهان سینما ارائه دهد و نام ایران را در جهان با سینما گره بزند. شاید امروز سینمای ما دارنده دو اسکار و آوازهای در جهان شده باشد اما پیش از این مهمترین جایزه جهانی سینما را کیارستمی به خانه آورده بود و وجاهتی تمام عیار به ایران و نگاه متفاوتش در سینما بخشیده بود.
***
آغاز فعالیت سینمایی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان که در سالهای آغازین خود به سر میبرد و تهیه فیلمی از کیارستمی را برعهده گرفتند، تصور نمیشد که روزگاری این آغاز همکاری، نقطه عطفی برای کیارستمی و همچنین این مرکز فرهنگی خواهد شد. نام درخشان و کارنامه پرباری که این مرکز از آن خود کرده، به یمن اعتماد به جوانان و فیلمسازانی برجسته چون کیارستمی بوده است. کیارستمی برای این مرکز فرهنگی تعدادی فیلم ساخت و کمک کرد تا بخش فیلمسازی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهران ایجاد شود. او فیلم دوازده دقیقهای «نان و کوچه» را در سال 1349ساخت که سرآغاز همکاری کانون در ساخت فیلم بود. این فیلم کوتاه، داستان بچه مدرسهای بیچارهای را روایت میکرد که گرفتار یک سگ شده بود. فیلم بعدی «زنگ تفریح» نام داشت که سال 1351 ساخته شد. کمکم کانون به کارگاهی مهم برای ساخت فیلمهای ایرانی تبدیل شد و نه تنها فیلمهای کیارستمی بلکه فیلمهایی چون «دونده» و «باشو، غریبه کوچک» هم توسط همین کارگاه هنری ساخته شد.
او درباره نخستین فیلم خود چنین گفته است: «نان و کوچه نخستین تجربه سینمایی من بود و باید بگویم که بسیار دشوار بود. من مجبور بودم با یک بچه بسیار کوچک، یک سگ و یک گروه فیلمسازی غیرحرفهای البته به جز مدیر فیلم برداری که مدام غر میزد و اعتراض میکرد کار کنم. خوب مدیر فیلمبرداری در صحنه حق داشت چون من از روش فیلمسازی که او بدان خو گرفته بود پیروی نمیکردم.» او بعدها فیلمهای دیگری برای این مرکز ساخت که در مجامع بین المللی هم دیده شدند و جوایزی هم به دست آوردند اما این که چرا این جوان تازه از راه رسیده توانست فیلمهایی برای این مرکز بسازد و اولین موفقیتهایش را در کنار آن به دست بیاورد، به دلیل استعدادهای بارزی بود که او در کنار فیلمهایی شاخص سینمای موج نوی ایران از خود نشان داده بود.
ساخت تیتراژ، اولین بارقههای
خلاقیت کیارستمی
موازی با سینمای سخیف فیلمفارسی ایران که از میان تهی و سطحی بود، سینمای موج نوی ایران با ساختار و روایتی نو ظاهر شد و با فیلمهای شاخصی چون «گاو»، «قیصر»، «آرامش در حضور دیگران» و «رگبار» شناخته شد. فیلم «قیصر» که داستانی اجتماعی را با روایتی و ساختاری جذاب روایت میکند و تا سالها فیلم تحسین شده از سوی منتقدان و متخصصان سینمایی و همچنین فیلم محبوب مردمی محسوب میشد و میشود، تیتراژی متفاوت و بسیار هنری دارد که این تیتراژ را کیارستمی جوان به عنوان اولین بارقههای هنری اش ساخته است. این تیتراژ آن قدر خلاقانه است که با استفاده از خالکوبیهایی که بر روی بدن افرادی میباشد، از این طریق به خوبی کاراکتر و داستان فیلم به تماشاگر شناسانده میشود. تیتراژ زیبای فیلم سینمایی «قیصر» توسط کیارستمی در سال 1348 ساخته شده بود و قرار بود کیارستمی پس از سالها با کیمیایی در فیلم «قاتل اهلی» همکاری کند و تیتراژ این فیلم را بسازد که عمر، این مجال را به وی نداد.
کیارستمی، هنرمندی چند بعدی
عباس کیارستمی نه تنها در سینما که در دیگر هنرها هم یکه تاز بود و از خود آثار زیادی به یادگار گذاشت. او متولد اول تیر ۱۳۱۹ در تهران بود و دوران هنری خود در سینما را از سال ۱۳۴۸-۱۳۴۹ شمسی آغاز کرد. عمده فعالیتهای او در ابتدا در زمینه سینمای کودک و همکاری با کانون پرورش فکری کودک و نوجوان شکل گرفتند و این کانون با حمایت از جوانی چون کیارستمی، مسبب ساخت بسیاری از آثار ماندگاری شد که در زمینه کودک اثری مثالی و اسنادی شدهاند. آثار وی علاوهبر اینکه در داخل مورد استقبال منتقدان ایرانی قرار میگرفتند، در جشنوارهها، فستیوالها و برنامههای هنری خارجی نیز با استقبال فراوانی روبهرو میشدند.
عباس کیارستمی علاوه بر سینما در زمینههای دیگر هنری مثل شعر، عکاسی، موسیقی و طراحی گرافیک نیز فعالیت کرده است. از طرفی وی را میتوان در لیست هنرمندانی همچون رخشان بنی اعتماد، مجید مجیدی و محسن مخملباف قرار داد که پس از انقلاب بار دیگر موج نو را در فیلمسازی ایران زنده کرده و توانستند با آثار خود در ایران و جهان موفق ظاهر شوند. از ویژگیهای بارز فیلمهای کیارستمی میتوان به حضور کودکان به عنوان قهرمان اصلی داستان، روایت مستندگونه فیلم، بهرهگیری از فضا و زندگی ساده روستایی و دیالوگهای شاعرانه اشاره کرد.
شاخصترین ویژگی آثار کیارستمی،
در ستایش زندگی
عباس کیارستمی، نگاه ویژهای در فیلمسازی داشت و ظاهر فیلمهایش ساده و برگرفته از زندگی آدمهای عادی روستایی بود و همان افراد ساده روستایی، شخصیتهای فیلمهایش را جان میبخشیدند و زندگی شان را بازی میکردند. عصاره فیلمهای او در مدح و ثنای زندگی بود و شاید در یک کلام بتوان گفت فیلمهای او همان نامی بود که بر روی یکی از فیلمهایش گذاشته بود: «زندگی و دیگر هیچ».
شاخصه فیلمهای او نه ساختار و روایت سینمایی عجیب و سنگین طراحی شده بود و نه بر مبنای جاذبه و حضور بازیگران ستاره استوار بود. سینمای او، سینمای شفافیت و سادگی بود. او این هنر ویژه و منحصر به فرد را داشت تا زندگی آدمهای واقعی را جلوی دوربین با همان حیات واقعی اش به تصویر بکشد. برخلاف بسیاری از منتقدان فیلمهای او که آنها را نشان دادن وضعیت نامطلوب داخلی میخواندند و فیلمهایش را با انگ «سیاه نمایی» رد میکردند اما همین فیلمها که در داخل طرد میشدند و جدی گرفته نمیشدند، در فستیوالهای جهانی مخاطبانی جدی پیدا کردند و جوایزی بی مانند همچون «کن» را گرفتند. فیلمهای کیارستمی در شرایطی در جهان مورد توجه قرار گرفتند که ایران بعد از انقلابی مثال زدنی، گرفتار جنگی تخریب گر شده بود و رسانههای جهانی، چهرهای جنگ طلب و یاغی و خشونتطلب از ایران به جهانیان نشان میداد و در اوج فعالیت این رسانهها و در کشاکش جنگی تحمیلی، کیارستمی فیلمهایی انسانی با آدمهایی واقعی ساخت و عمق انسانیت ایرانیان را به همه نشان داد. فیلمهای او فلسفهای ساده داشتند و زندگی را با همه مشقت و دشواریاش ستایش میکردند و نظر جهانیان را به مردم و ایران بازگرداند. آنها که انگ سیاهنمایی را به فیلمهای او زدند، برای همیشه مدیون او ماندند.
شناخته شدهترین آثار کیارستمی، «طعم گیلاس» و «خانه دوست کجاست»
- «طعم گیلاس» ، فیلم برگزیده نخل طلای کن تولید مشترک با فرانسه محصول ۱۹۹۷ میلادی است. فیلم درباره مردی است که در حومه شهر تهران، با اتومبیلاش دنبال کسی میگردد که تقاضای پردردسر او را در ازای دریافت ۲۰۰هزار تومان پول انجام دهد. این فیلم همراه با فیلم ژاپنی «مارماهی» ساخته «شوهی ایمامورا» جایزه نخل طلای جشنواره کن را در سال ۱۹۹۷ برد که مهمترین جایزهای است که سینمای ایران تا پیش از اسکارهای فرهادی به دست آورده است.
- «خانه دوست کجاست؟» کیارستمی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران و دنیا محسوب میشود و بسیاری از بزرگان تاریخ سینمای جهان از آن یاد کردهاند اما در مورد «خانه دوست کجاست؟» در میان موافقان سینمای کیارستمی و مخالفان داخلی او نوعی تفاهم وجود داشت، چرا که هر دو گروه درباره این که محتوای فیلم تحمیلی است، اختلاف نظر چندانی نداشتند. و بسیاری از این فیلم ایراد میگرفتند که از سالها قبل (پیش از انقلاب) هم مطرح بود: این که مخاطب فیلمهای تولید شده در کانون کیست؟ حالا که مدتها از ساخت این فیلم میگذرد، در این مدت فیلم به یکی از ستایش شدهترین آثار تاریخ سینمای ایران بدل شده و کیارستمی شهرت جهانیاش را پیش از هر چیز مدیون همین فیلم است.»
جنجالهایی حول سینمای کیارستمی
- انگ سیاه نمایی: در حالی که فیلمهای کیارستمی خلاف روال سینمای ایران راه پیمودند و زبانی بی نهایت ساده و ساختاری بی جاذبه اما انسانی داشتند، بسیاری از منتقد فیلمهای او شدند و آثار او را که روایتی از زندگی روزمره ایرانیان در خلال دشواریهای هر روزه شان بود را «سیاه نمایی» دانستند و بر او و فیلمهایش تازیدند.
این نقدها حتی با کسب موفقیتهای کیارستمی در جشنوارههای مختلف جهانی اوج بیشتری هم میگرفتند. این انتقادها تا جایی بود که حاتمی کیا در یکی از موفقترین فیلمهایش یعنی در «آژانس شیشهای»، کاراکتری را در فیلم گنجاند که بی شباهت به کیارستمی نبود و در این فیلم شخصیت و نگاه او را مورد انتقاد قرار میدهد.
- حرفهای جنجالی بین کیارستمی و حاتمیکیا: این زاویه تا مدتها ادامه داشت و این اواخر پیش از فوت اسطوره سینمای ایران وقتی کیارستمی در حاشیه جلسه پرسش و پاسخ با دانشجویان دانشگاه سیراکیوز آمریکا نسبت به اتهامات وارده از سوی ابراهیم حاتمیکیا گفته بود: «یک هفته قبل از اینکه اینجا بیایم یکی از فیلمسازانی که سالها فیلم جنگی ساخته (اشاره به ابراهیم حاتمیکیا) فیلمهای پرهزینه جنگی و البته با مخاطب کمتر- برای اینکه مخاطب ایرانی دیگر حوصله جنگ نداشت، بنابراین بودجههای خیلی سنگین میگیرد و فیلمهای جنگی میسازد، گوش من را پیچانده بود که زمانی که ما داشتیم میجنگیدیم کیارستمی داشت دنبال دفترچه دوستش میگشت. «خانه دوست کجاست» یکی از پربینندهترین فیلمهایی بود که من ساختم، درواقع همه جای دنیا آن را میشناسند. «خانه دوست کجاست» ماندگار شد چون راجع به یک ارزش انسانی صحبت میکرد اما فیلمهای تو نماند چون تو راجع به یک پریودی از تاریخ ایران حرف زدی که تازه آن پریود هم به هیجان آورد بچهها را. احمدپور (شخصیت اصلی فیلم خانه دوست کجاست) رفت پس داد دفترچه را، اما تو به هیجانآوردی و احمدپورهای دیگر رفتند در جنگ و کشته شدند و حالا پس از سالها میشود راجع به آنها فکر کرد که آنها چطوری از بین رفتند. در یک جنگی که هیچ مفهومی نداشت.»
ابراهیم حاتمی کیا اسفندماه سال گذشته در سخنانی اشاره کرده بود: «بین آنچه که مردم میخواهند و آنچه بچههای سینما میگویند فاصله است. سینما برای من بت نیست. فرش قرمز برای ما مسیر خون است. ما با چیزهایی عجین بودیم که نمیتوانیم از آن دست بکشیم. کجاست قلمهایی که با قدرت پای این بحثها بایستد. زمان زیادی است که مجله و روزنامه نمیخوانم چون احوالشان با من یکی نیست. اگر دیر اقدام کنیم و توجهای نداشته باشیم اوضاع بدتر میشود. اوایل انقلاب فیلمهای خانوادهای داشتیم و مسئله جامعه در آن بود اما الان کاملا پاکسازی شده است. استاد اعظم این جنس نگاه آقای کیارستمی است و تأسی از این نوع نگاه تا دلتان بخواهد وجود دارد و عدهای میتوانند در کشوری که 1200 کیلومتر در آن جنگ میشود را نبینند و دنبال دفترچه مشقشان بروند.»
و اما مرگی با جنجال: قصور پزشکی؟
در تاریخ ۷ فروردین ۱۳۹۵ کیارستمی در پی شدت گرفتن مشکلات جسمی، با نظر پزشکان معالج در بیمارستان بستری شد. کیارستمی به دلایل متعدد از جمله خونریزی داخلی، چهار عمل جراحی را پشت سر گذاشت. اولین عمل، عمل جراحیِ درمانی بود. دومین عمل به دلیل خونریزی داخلی صورت گرفت و سومین عمل برای برداشتن کیسه صفرا وآخرین عمل به دلیل عفونتِ پیشرفته بود. در ادامه، روند درمان وی رو به پیشرفت، گزارش شد و طول درمان، بنا به تشخیص تیم معالج برای کنترل شرایط بیماری، عباس کیارستمی در خواب مصنوعی به سر میبرد. در ۱۵ فروردین نیز بیماری سرطان وی تکذیب شد. کیارستمی پس از گذراندن دوره نقاهت در تهران برای ادامه درمان با آمبولانس هوایی کمپانی MK۲با هزینه تهیهکننده فیلم آخرش که ساخته نشد، راهی فرانسه شد اما پس از چند روز به علت لخته شدنِ خون، سکته مغزی کرد و درپاریس درگذشت. بعد از درگذشت عباس کیارستمی، کمپین پیگیری پرونده پزشکی او توسط گروهی از سینماگران و علاقهمندان به کیارستمی راهاندازی شد، هدف این کمپین پیگیری روند درمان عباس کیارستمی در ایران و فرانسه است و قصد دارد تا مشخص کند آیا در روند درمان این کارگردان قصوری از طرف تیم پزشکی رخ داده است یا خیر؟ که این مطلب همچنان درهالهای از ابهام مانده است.
وداع با کیارستمی دوباره از کانون
درگذشت کیارستمی با واکنشهای متعددی از سوی هنرمندان و سیاستمداران داخلی و خارجی مواجه شد. مرگ او در جهان و داخل ایران همراه با بهت و سوگ فراوان بود اما در داخل کشور همراه با جنجالهای بسیار شد. نزدیک به یک سال از پرواز او میگذرد اما همچنان این مسئله با وجود مطالبات مردمی و پیگیریهای خانواده کیارستمی، حل نشده است. مراسم آیین بدرقه عباس کیارستمی دوباره در محل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در خیابان حجاب برگزار شد و پرویز پرستویی در آغاز مراسم گفت: «دوستان عزیز و هنرمندان و خانواده کیارستمی امروز گرد هم آمدهایم تا عزیزی را بدرقه کنیم که سالها تلاش کرد برای ما خاطراتی را به جا گذارد. هنرمندی که تنها یک فیلمساز و شاعر نیست. او فقط یک تصویرگر و عکاس نیست. او همه اینها هست اما فقط همه اینها نیست. کیارستمی یعنی هنر متعالی سرزمین پهناور ایران.» یک سال از نبودن اسطوره سینمای ایران، عباس کیارستمی میگذرد و هنوز درد نبودنش در سینمای ما و جهان و البته در دلهای ما التیام نیافته است. او نیست اما میراث و سبک سینمای او نه تنها در ایران که در جای جای کشورهایی که کارگاهی برپا کرد یا علاقه مندانی داشت، به جای مانده است. او بنیان گذار سبکی خاص در فیلمسازی یعنی جادوی واقعیت بود و خواهد بود.
بهار